پندارها و پاسخ ها: پاسخ به آنچه وهابيون مي گويند

مشخصات كتاب

سرشناسه : محمدي،رضا

عنوان و نام پديدآور : پندارها و پاسخ ها: پاسخ به آنچه وهابيون مي گويند/رضا محمدي.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1388.

مشخصات ظاهري : 179ص.

شابك : 13000ريال:978-964-540-213-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : وهابيه

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

رده بندي كنگره : BP238/6/م27پ9 1388

رده بندي ديويي : 297/527

شماره كتابشناسي ملي : 1943479

ديباچه

اساس اسلام بر دعوت به توحيد استوار است و پيامبر اسلام (ص) با جمله ساده «قولوا لا اله إلا الله تفلحوا … » (1)مردم را به اين دين فراخواند.

پس از آغاز دعوت اسلام به توحيد، مردم گروه گروه به اسلام گرويدند و بر اساس آموزه هاي قرآني، مأمور شدند تا ديگران را نيز از راه هاي «حكمت»، «موعظه حسنه» و «جدال احسن»، به اسلام فراخوانند. عالمان اسلامي قرن ها پرچم دار دعوت به توحيد بوده اند تا اينكه نزديك به دو قرن پيش، در سرزمين مقدس مكه و مدينه وهابيت قدرت يافت. اينان به جاي عمل به آموزه هاي قرآن به تكفير مسلمانان پرداختند و به جاي موعظه و جدال احسن، به تهمت و افترا روي آوردند و به جاي حكمت و برهان، شمشير برّان در دست گرفتند و به بهانه دعوت به توحيد، مسلمانان را از دم تيغ گذراندند.

ص:1


1- احمد بن حنبل، مسند احمد، بيروت، دار صادر، ج 3، ص 492.

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص: 6

در سال هاي اخير، وهابي ها با برنامه هاي ضد فرهنگي، به جنگ با مسلمانان ديگر فرقه هاي اسلامي روي آورده و در مكان هاي مقدس حرم نبوي و بقيع، به ايجاد شبهه مي پردازند و مسلمانان را از انجام آداب و مراسم ديني بازمي دارند.

آنچه استاد ارجمند جناب حجت الاسلام رضا محمدي (زيد عزه) در اين كتاب بدان پرداخته است، پاسخ به بخشي از شبهاتي است كه وهابي ها مطرح كرده اند. ضمن تشكر از ايشان اميد است گامي در جهت آگاهي و معرفت جويندگان حق و حقيقت باشد

ص: 7

شبهه 1

اشاره

خليفه دوم به خاندان پيامبر (ص) علاقه مند بود و يكي از نشانه هاي آن، موافقت با ازدواج دختر پادشاه ايران، با امام حسين (ع) است.

پاسخ

1. شاهزادگان ايران، در اواخر حكومت خليفه سوم و يا اوايل حكومت اميرمؤمنان (ع)، به حجاز آورده شده اند (1)و امام سجاد (ع) فرزند شهربانو، در سال 38 هجري (دوران حكومت اميرمؤمنان (ع)) متولد شده است. حال اگر شهربانو در زمان خليفه دوم به همسري امام حسين (ع) درآمده است، پس بايد حدود بيست سال، فرزندي به دنيا نياورده باشد و اين مطلب دليل تاريخي ندارد و پذيرفتني نيست.

2. به گزارش برخي منابع تاريخي، خليفه تصميم گرفت شاهزادگان را همچون ساير كنيزان، بين مسلمانان به جبر و اكراه تقسيم كند. در اين مورد، اميرمؤمنان (ع) از قول پيامبر (ص)، حديثي نقل كرد كه مورد تأييد خليفه نيز بود


1- طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، قم، مؤسسه آل البيت:، اول، 1417، ج 1، ص 680.

ص: 8

مبني بر اينكه دختران بزرگان به اجبار تقسيم نمي شوند، بلكه مخّير مي شوند تا خودشان همسر مورد نظر خود را برگزينند. بدين ترتيب، شهربانو، امام حسين (ع) را برگزيد …(1)

3. رفتار او با حضرت زهرا (س) و حمله به خانه آن حضرت(2) و همچنين برخورد آنها با اميرمؤمنان (ع) (3)كه از اهل بيت پيامبر (ص) است، به هيچ وجه با علاقه داشتن به خاندان پيامبر (ص) سازگار نيست.

4. برخورد امام حسين (ع) با خليفه دوم، كه به او گفت: «از منبر پدرم پايين بيا و … » با ادعاي فوق منافات دارد.(4)


1- الغارات، تصحيح محدث ارموي، ج 2، ص
2- الامامةوالسياسة، صص 12 و 13؛ اسماعيل بن ابي الفداء، تاريخ ابي الفداء، ج 1، ص 219؛ ابوالقاسم احمد بن طبراني، المعجم الكبير، ج 1 ص 62؛ نورالدين هيثمي، مجمع الزوايد، بيروت، دارالكتب العلميه، ج 5، ص 202؛ على متقى بن حسام الدين هندى، كنزالعمال، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج 5، ص 631؛ على بن حسن بن هبة الله دمشقى (ابن عساكر)، تاريخ دمشق، بيروت، دارالفكر، ج 30، صص 418 423؛ محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 2، ص 619؛ على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 301
3- همان
4- «عن أبي البختري قال: كان عمر بن الخطاب يخطب علي المنبر فقام اليه حسين بن علي فقال: أنزل عن منبر أبي … ». كنز العمال، ج 13، ص 654؛ أبي عبدالله خطيب تبريزى، الاكمال فى اسماء الرجال، ص 44؛ علل الدارقطنى، ج 2، ص 125؛ احمد بن على خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 1، ص 152؛ تاريخ دمشق، ج 14، ص 175 و ج 30، ص 307؛ احمد بن على عسقلانى (ابن حجر)، الاصابه، بيروت، دار الكتب العلمية، ج 2، ص 69؛ ينابيع المودة، ج 2، ص 42.

ص: 9

5. به نقل فريقين، پيامبر (ص) فرمود:

«إِنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِ فاطِمَة وَ يَرْضي لِرِضاها»(1)

؛ «خداوند از غضب فاطمه به غضب مي آيد و از خشنودي او خشنود است».

و بنابه نقل بخاري، حضرت فاطمه (س) از دست خليفه اول ناراحت بود و با وي قهر كرد و تا لحظه مرگ نيز با وي سخن نگفت. علي (ع) نيز وي را شبانه دفن كرد و به ابوبكر اجازه حضور بر جنازه اش را نداد.(2)

عَنْ عائِشَه: أَنَّ فاطِمَةَ (س) بِنْتَ النَّبِي (ص) أَرْسَلَتْ إِلي أَبِي بَكر تَسْأَلُهُ مِيراثَها مِنْ رَسُولِ اللهِ مِمّا أَفاءَاللهُ عَلَيْهِ بِالْمَدِينَةِ وَ فَدَكَ وَ ما بَقِي مِنْ خِمْسِ خَيْبَرٍ.

فَقالَ أَبُوبَكر: إِنَّ رَسُولَ اللهِ قال: لانُوَرِّثُ ما تَرَكْنا صَدَقَة، إنَّما يَأْكُلُ آل مُحَمّدٍ (ص) في هذَا الْمال، …

فَأَبي أَبُوبَكر أَنْ يَدْفَعَ إِلي فاطِمَةَ مِنْها شَيْئاً، فَغَضِبَتْ فاطِمَةُ عَلي أَبِي بَكر فِي ذلِكَ فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتّي تُوُفِّيَتْ وَ عاشَتْ بَعْدَ النِ بي سِتَّةَ أَشْهُرٍ فَلَمّا تُوُفِّيَتْ


1- الاصابه، ج 8، ص 266؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 203؛ المستدرك، ج 3، ص 154؛ ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 20، حضرت به شيخين فرمود: «من، خدا و ملائكه را شاهد مى گيرم كه شما مرا به غضب آورديد و خشنود نكرده ايد»
2- محمد بن اسماعيل بخاري، صحيح بخاري، ج 5، ص 82.

ص: 10

دَفَنَها زَوْجُها عَلِيٌّ لَيْلًا وَ لَمْ يُؤْذِنْ بِها أَبابَكر وَ صَلّي عَلَيْها، وَ …(1)

عايشه گويد: فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) نزد ابوبكر فرستاد و ميراثش از پيامبر و آنچه از في ء مدينه و فدك و خمس خيبر باقي مانده بود را طلب كرد. ابوبكر گفت: پيامبر (ص) فرمود: ما ارث باقي نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است و آل پيامبر هم بايد [همچون ديگران] از اين مال مصرف كنند. [خلاصه] ابوبكر نپذيرفت چيزي از حقّ مورد ادّعاي [حضرت] زهرا را به او بدهد، فاطمه بر ابوبكر خشم گرفت و با او قهر كرد و تا زنده بود با او سخن نگفت و او بعد از پيامبر شش ماه زنده بود و هنگامي كه وفات كرد، همسرش علي او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از اين واقعه آگاه نكرد و بر او نماز گزارد، و …

بر اين اساس و بر حسب حوادثي از قبيل غصب فدك و هجوم به منزل فاطمه (س)، ايشان از او ناراضي بود.(2)


1- صحيح بخاري، باب غزوه خيبر، ج 3، ص 38؛ مسلم بن حجاج قشيري نيسابوري، صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، ج 5، ص 153
2- مسند احمد، ج 3 ص 483؛ المستدرك علي الصحيحين، بيروت، دارالمعرفة، ج 3، ص 122.

ص: 11

6. ناخشنودي اهل بيت (عليهم السلام) از زمام داران وقت انكارناپذير است. اما با وجود اين، به دلايل سياسي، كمتر به نقل آنها پرداخته شده است(1)


1- مسند احمد، ج 2، ص 324؛ المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 139؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 128.

ص: 12

شبهه 2

اشاره

استناد شهادت حضرت فاطمه (س) به خليفه دوم، از دروغ هاي شيعه و تحريف تاريخ است. حضرت زهرا (س) به مرگ طبيعي از دنيا رفته است.

پاسخ

شهادت حضرت زهرا (س) نزد شيعه مسلّم و متواتر است (1)و در اصول كافي نيز آمده است:

«إِنَّ فَاطِمَةَ (س) صِدِّيقَةٌ شَهِيدَة»؛(2)

«همانا فاطمه (س) بسيار راستگو و شهيده بود.»

اما در منابع اهل سنت، سعي شده است كه از خليفه جانب داري شود. از اين رو بخش هاي زيادي از رويدادهاي تاريخي در منابع آنها حذف شده است، در حالي كه ماجراي حمله به خانه حضرت زهرا (س)، مطلبي نيست كه قابل انكار باشد. دينوري دراين باره مي گويد:

« … ابوبكر، قنفذ غلام خود را دنبال علي (ع) فرستاد. قنفذ گفت: خليفه رسول الله را اجابت كن. اميرمؤمنان (ع) گفت:


1- محمدباقر مجلسي، مرآت العقول، ج 5، ص 218
2- محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج 1، ص 458.

ص: 13

چه با سرعت بر پيامبر (ص) دروغ بستيد (كه خود را به عنوان خليفه او معرفي كنيد). قنفذ، پيام حضرت را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولاني كرد. عمر براي بار دوم گفت: به اين شخصي كه از بيعت با تو تخلف كرد مهلت نده (و با سرعت از او بيعت بگير ويا … ). ابوبكر به قنفذ گفت: برگرد و بگو: خليفه رسول الله تو را مي خواند تا بيعت كني. قنفذ پيام را رساند. علي (ع) صدايش را بلند كرد و گفت: سبحان الله! چيزي را ادعا مي كند كه برايش اشتباه شده است (به اشتباه خلافت پيامبر (ص) را ادعا مي كند).

قنفذ برگشت و پيام حضرت را رساند. پس ابوبكر، گريه طولاني كرد. آن گاه عمر برخاست و همراه او، جماعتي حركت كردند تا به در خانه فاطمه (س) رسيدند و در زدند. هنگامي كه حضرت زهرا (س) صداي جماعت را شنيد، با صداي بلند فرياد زد: اي پدر يا رسول الله! ببين بعد از تو، از پسر خطاب و پسر ابي قحافه چه ها رسيد. هنگامي كه جميعت، فرياد حضرت زهرا (س) و گريه او را شنيدند، بازگشتند، ولي عُمر باقي ماند و گروه ديگري هم با او ماندند (اينجا ابن قتيبه مطلب را سربسته و مختصر بيان كرده است، ولي در متون شيعه، بقيه قضايا آمده است) و علي (ع) را بيرون كشيدند و او را پيش ابوبكر بردند و گفتند: بيعت كن، گفت: اگر نكنم چي؟ گفتند: به خدا قسم

ص: 14

گردنت را مي زنيم. گفت: در اين صورت، بنده خدا و برادر رسولش را كشته ايد. عمر گفت: بنده خدا بله، ولي برادر رسولش را خير … پس علي (ع) خود را به قبر پيامبر (ص) رساند، درحالي كه فرياد مي زد و گريه مي كرد و ندا مي داد:

«يَابْنَ امِّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي … »(1)

در مصنف ابن ابي شيبه نيز چنين آمده است:

آن گاه كه بعد از رسول خدا (ص) براي ابوبكر بيعت مي گرفتند، علي (ع) و زبير براي مشورت در اين امر نزد فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) رفت وآمد كردند؛ عمر باخبر گرديد و به نزد فاطمه (س) آمد و گفت: «اي دختر رسول خدا به خدا نزد ما كسي از پدرت محبوب تر نيست و پس از او محبوب ترين تويي و به خدا قسم اين امر مانعم نمي شود كه اگر آنان نزد تو جمع شوند، دستور دهم كه خانه را با آنها به آتش كشند.»

پس از رفتن عمر، آنان به خانه فاطمه (س) آمدند. فاطمه گفت: «آيا مي دانيد كه عمر نزد من آمد و به خدا سوگند ياد نمود كه اگر شما به منزلم بازگرديد، خانه را با شما به آتش كشد. به خدا سوگند كه او به سوگندش عمل خواهد كرد.»(2)


1- الامامة و السياسة، ج 1، ص 20
2- عبدالرزاق بن همام صنعاني، المصنف، بيروت، دارالفكر، اول، 1409، ج 8، ص 572.

ص: 15

بلاذري مي گويد:

ابوبكر به دنبال علي (ع) فرستاد تا با وي بيعت كند، اما وي نپذيرفت. پس عمر با مشعلي آمد و فاطمه با او روبه رو شد و گفت: «آيا من نظاره گر باشم و حال آنكه تو درِ خانه ام را به آتش مي كشي؟» عمر گفت: «آري!»(1)

بنابراين، تا اين مقدار از ماجرا در كتاب هاي اهل سنت آمده است، اما جريان هاي به آتش كشيده شدن، حمله ور شدن به فاطمه زهرا (س) و سقط شدن محسن، در كتاب هاي آنها نيامده است.

با توجه به حديثي كه حمويني جويني، از پيش گويي رسول خدا (ص) نقل كرده است مي توانيم به حقيقت مطلب پي ببريم. رسول خدا (ص) فرمود:

چون به دخترم فاطمه مي نگرم، به ياد مي آورم آنچه را كه بعد از من بر سر او خواهد آمد و حال آنكه در خانه اش ذلّت وارد گرديده، از وي هتك حرمت شده، حقش غصب و ارثش منع شده، پهلويش شكسته و جنينش سقط گرديده است و او فرياد برمي آورد يا محمداه.

پس او اولين كسي از اهل بيتم مي باشد كه به من ملحق


1- احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 1، ص 586.

ص: 16

مي گردد. پس بر من وارد مي شود، درحالي كه محزون، مكروب، مغموم و مقتول است.(1)

بر اين اساس و با توجه به آنچه ابن قتيبه نقل كرده است، روشن مي گردد كه شهادت فاطمه (س) ساخته شيعه نبوده، بلكه واقعيتي بوده كه پشيماني خليفه اول را به دنبال داشته است؛ زيرا يكي از تأسف هاي ابوبكر هنگام مرگ، همين بود:

… فَوَدَدْتُ أنِّي لَمْ أَكُنْ أَكْشِفُ بَيْتَ فاطِمَة عَن شَي ء وَإنْ كانُوا قَدْ غَلَقُوهُ عَلَي الْحَرْب …(2)

دوست مي داشتم كه من در خانه فاطمه را نمي گشودم، هر چند با بسته بودنش كار به جنگ مي كشيد …


1- ابراهيم بن محمد بن مؤيد جويني، فرائدالسمطين، بيروت، تحقيق محمدباقر محمودي، ج 2، ص 34
2- تاريخ طبري، ج 2، ص 619؛ ر. ك: معجم الكبير، ج 1 ص 62؛ مجمع الزوايد، ج 5، ص 202.

ص: 17

شبهه 3

اشاره

اهل بيت پيامبر 9 مدفون در بقيع، تنها محدود به چهار امام نيستند، بلكه همسران، دختران، عمو، عمه و پسر پيامبر (ص) نيز، جزء اهل بيت ايشان، هستند.

پاسخ

اين پرسش و شبهه، متشكل از دو مطلب است:

1. همه اهل بيت پيامبر (ص)، در بقيع دفن اند؛

2. همسران، دختران، عمو، عمه و پسر پيامبر (ص) نيز، جزء اهل بيت او هستند.

در پاسخ به بخش 1، چند نكته قابل توجه است:

الف) برخي افراد كه به اجماع شيعه و سني، از اهل بيت هستند، در بقيع مدفون نيستند. مانند اميرمؤمنان (ع)، امام حسين (ع) و ساير امامان همچون؛ امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام عسكري (عليهم السلام).

ب) برخي از افرادي كه اهل سنت، آنها را جزء اهل بيت پيامبر (ص)، مي دانند نيز، در بقيع مدفون نيستند؛ همچون

ص: 18

ام المؤمنين حضرت خديجه (س) و پسر يا پسران پيامبر (ص)، قاسم، طيب و طاهر كه در قبرستان ابوطالب، در مكه مدفون اند.

ج) محل دفن حضرت زهرا (س) نيز كه اجماعاً از اهل بيت است مخفي است (در اين باره، بيشتر توضيح داده خواهد شد).

در خصوص بخش 2، اين سؤال مطرح است كه اهل بيت پيامبر (ص) چه كساني هستند؟

الف) از راه هاي گوناگوني مي توان به جواب اين پرسش رسيد؛ يكي از آنها آيه «تطهير» است. خداوند در اين آيه، مي فرمايد:

(إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) (احزاب: 33)

خداوند اراده كرده است كه فقط از شما اهل بيت، هرگونه پليدي را بزدايد و شما را كاملًا پاك گرداند.

در اين زمينه نكاتي قابل توجه است:

يك طبق اين آيه، اهل بيت (عليهم السلام) معصوم اند. بنابراين، كساني كه به اجماع شيعه و سني، معصوم نباشند را شامل نمي شود. از جمله يكي از همسران پيامبر (ص)، كه عليه خليفه شرعي و قانوني پيامبر (ص) وارد جنگ شد و باعث به هدر

ص: 19

رفتن خون هزاران مسلمان بي گناه گرديد. حال، چگونه اين شخص مي تواند معصوم باشد؟ بنابراين، برخي از همسران پيامبر (ص)، مسلماً جزء اهل بيت نيستند.

دو به طور قطع، مخاطب اين آيه، همسران پيامبر (ص) نيستند. به ويژه كه قبل و بعد اين بخش از آيه، كه خطاب به همسران پيامبر (ص) است، ضماير همه مؤنث بود و يكباره سياق عوض شد و ضماير تبديل به مذكر شدند.

در واقع در اين آيه، نوعي مقايسه صورت گرفته است. مقايسه اي بين همسران پيامبر (ص) كه دعوت به تقوا و …، شده اند و اهل بيت (عليهم السلام) كه نه تنها داراي حقيقت تقوا هستند، بلكه مطهر مطلق و معصوم اند.

سه اراده مذكور در آيه، اراده تشريعي نيست؛ زيرا خداوند برحسب اراده تشريعي، طهارت همه بندگان خود را مي خواهد. بنابراين، در اينجا اراده، تكويني است و غير از خمسه طيبه (عليهم السلام)، ديگر وابستگان پيامبر (ص)، از اين موهبت الهي برخوردار نبودند.

ب) در روايت ها، به صراحت بيان شده كه همسران پيامبر (ص)، جزء اهل بيت نيستند، حال چه رسد به عمو و عمه و مانند آن. در ادامه برخي از روايت هاي معتبر اهل سنت، نقل مي شود.

ص: 20

يك ترمذي به سند خود از عمر بن ابي سلمه، نقل مي كند؛ هنگامي كه آيه «تطهير» در خانه ام سلمه بر پيامبر (ص)، نازل شد، فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را دعوت كرد و روي آنها كسائي كشيد. علي نيز، پشت سرش بود آن گاه كسا را روي همه كشيد و گفت:

«پروردگارا اينان اهل بيت من هستند، رجس و پليدي را از آنها دور كن و پاكشان گردان». ام سلمه عرض كرد: «اي پيامبر خدا آيا من هم با آنانم؟» حضرت فرمود: «تو درجايگاه خود هستي، تو برخيري»(1) (يعني گرچه تو جايگاه ويژه اي داري ولي از اهل بيت نيستي). ملاحظه مي شود كه پيامبر (ص)، ام سلمه را با آن كه از زنان با شخصيت و خوب حضرت بود، از اهل بيت نمي داند.

دو احمد در مسند خود از ام سلمه نقل كرده است: پيامبر (ص) در حجره او بود كه فاطمه (س) با ظرفي از آب گوشت، بر پيامبر (ص) وارد شد. پيامبر (ص) به او فرمود: «همسر و دو فرزندت را نيز، دعوت كن. ام سلمه مي گويد: «من در حجره نماز مي خواندم. در اين هنگام آيه (إِنَّما يُرِيدُ اللهُ … ) بر پيامبر (ص) نازل شد. سپس پيامبر (ص)، گوشه كسا را گرفت و روي همه كشيد. آن گاه دستانش را به آسمان بلند كرد و


1- محمد بن عيسي ترمذي، سنن ترمذي، ج 5، ص 327.

ص: 21

گفت: خُدايا اينان اهل بيت من و از خواص من هستند، رجس و پليدي را از آنها دور كن و پاكشان گردان» ام سلمه گويد به پيامبر خدا (ص) عرض كردم: «آيا من با شما هستم؟» فرمود: «تو بر خيري، تو بر خيري (يعني تو خوبي ولي از اهل بيت نيستي).»(1)

ملاحظه مي شود كه پيامبر (ص)، براي آنكه مصداق اهل بيت بر همگان آشكار شود، نخست آنها را در زير پارچه اي گرد مي آورد كه ديگر شبهه اي براي كسي باقي نماند.

دوم، با آنكه آيه، در حجره ام سلمه نازل شد و همچنين اين كار را پيامبر (ص) در آنجا انجام داد، ولي با اين حال ام سلمه را در زير كسا جاي نمي دهد.

سوم، با آنكه ام سلمه از پيامبر (ص) تقاضا مي كند، امّا ايشان به او مي فرمايد: «تو در جايگاه خود هستي ولي از اهل بيت نيستي». اگر همسران پيامبر (ص) از اهل بيت بودند پس، بايد ام سلمه را همچون بقيه، در زير كسا جاي مي داد.

سه در روايت هاي ديگر، پيامبر (ص) ساير همسران خود همچون، زينب، عايشه و … را نيز، از اهل بيت خارج مي داند.(2)


1- مسند احمد، ج 6، ص 292
2- همان؛ سنن بيهقي، ج 5 ص 112؛ احمد ابن حجر هيثمي، الصواعق المحرقه، ص 85.

ص: 22

چهار پيامبر (ص)، براي مشتبه نشدن مصداق اهل بيت براي مردم، هر روز مدت شش ماه، به خانه حضرت زهرا (س) مي رفت و آنها را با نام «اهل بيت»، صدا مي زد.

در اينجا به نقل يك حديث از صحيح ترمذي، بسنده مي كنيم؛ ترمذي به سند خود از انس بن مالك نقل مي كند: پيامبر خدا (ص) تا شش ماه هنگام رفتن به نماز صبح، به در خانه فاطمه (س) مي آمد و دست بر درمي گذاشت و مي فرمود:

الصَّلاة يا أَهْلَ الْبَيْت

(إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).(1)


1- سنن ترمذي، ج 5، ص 327.

ص: 23

شبهه 4

اشارة

دست مردگان از اين دنيا كوتاه و از احوال زنده ها بي خبر هستند. بنابراين، توسل به مردگان، خاك بر داشتن از قبرستان ها، طلب مغفرت از ائمه مدفون در بقيع، آوردن بيماران در كنار قبر جهت شفا و …، همگي نادرست و شرك مي باشد.

پاسخ

1. وهابيون، آنچه جزء باورهاي پيروان اهل بيت (عليهم السلام) نيست را، ابتدا به آنها نسبت مي دهند و سپس به آن مي تازند. در اين زمينه، بايد پرسيد كه مراد از «طلب نياز» چيست؟ اگر مراد، طلب نياز استقلالي باشد، يعني مؤثري را در عرض خداوند باور داشته باشيم و از او تقاضاي رفع نياز كنيم، اين باور مسلماً از مصاديق شرك افعالي است و بين مرده و زنده فرقي نمي كند. ولي كدام يك از مسلمانان اعم از شيعه و سني، به چنين باوري پايبند هستند؟ حال اگر مراد، طلب نياز در طول اراده و مشيت و اذن خدا باشد، اين باوري كاملًا توحيدي است و هيچ محذوري ندارد.

2. در شرك بودن طلب نياز با نگاه استقلالي، چه تفاوتي بين مرده و زنده وجود دارد؟ طلب نياز به طور مستقل و مؤثر دانستن مستقل در عرض خدا، چه مرده باشد و چه زنده،

ص: 24

شرك است.

چگونه است كه وهابيون، براي رفع تشنگي به آب و براي رفع گرسنگي به غذا و براي درمان به دارو و پزشك و براي حفظ قدرت به شيطان بزرگ، آمريكا و …، متوسل مي شوند و آن را شرك نمي دانند و تنها توسل به پيامبر خدا (ص) شرك است.

3. اين نگرش كه مردگان از دنيا رفته و نابود شده اند و هيچ اثر و تأثيري ندارند، بينشي كاملًا ماترياليستي و الحادي است كه دربحث هاي بعدي بيشتر به آن مي پردازيم.

4. مي گويند: «افراد مدفون در بقيع نيز، خود نيازمند خدا هستند»، مي گوييم: چه كسي گفته است اينان از خدا بي نيازند؟!

5. روايت هاي فراواني در متون معتبر اهل سنت، بر جواز و رجحان توسل به پيامبر (ص)، بعد از مرگ ايشان نقل شده است كه در اين بخش، به عنوان نمونه، يك روايت نقل مي شود:

طبراني در المعجم الكبير، به سند صحيح از عثمان بن حنيف نقل مي كند كه شخصي حاجتي داشت و مكرر به عثمان بن عفان مراجعه مي كرد ولي او توجهي نمي كرد، تا آنكه در ميان راه، عثمان بن حنيف، راوي حديث را ملاقات مي كند. و موضوع را با او، در ميان مي گذارد. عثمان بن حنيف مي گويد: «آبي آماده كن و وضو بساز و به مسجد برو و دو ركعت نماز بگزار و بعد از پايان نماز، پيامبر (ص) را وسيله قرار بده و بگو:

ص: 25

أَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَ أَتَوَجَّهُ إلَيْكَ بِنَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ (ص) نَبِيِّ الرَّحْمَه، يا مُحَمَّدُ إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلي رَبِّي فَتَقْضي لِي حاجَتِي …(1)

آن گاه حاجت خود را ذكر كن. عثمان بن حنيف گويد: شخص ياد شده آن اعمال را انجام داد آن گاه به سوي خانه عثمان روان شد بي درنگ دربان آمد و او را نزد عثمان بن عفان برد. عثمان نيز او را با احترام پذيرفت و حاجتش را به طور كامل برآورد و به او گفت: «من همين الآن به ياد حاجت تو افتادم، هرگاه بعد از اين حاجتي داشتي نزد ما بيا».

عثمان بن حنيف گفت: «اين دستور از من نبوده، بلكه روزي خدمت پيامبر (ص)، بودم. نابينايي نزد حضرت آمد و از كوري خود شكايت كرد. حضرت ابتدا به او پيشنهاد كرد كه صبر كند، ولي او نپذيرفت. سپس به او همين دستور را داد و آن شخص، بعد از انجام دستور، بينا شد».(2)

بنابراين، هم در زمان حيات ظاهري و هم پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) به ايشان توسل شده است.


1- دقت شود كه سياق، دقيقاً همان گونه است كه شيعيان در توسل هاي خود، آن را مي گويند؛ طبراني، المعجم الكبير، ج 9، ص 31
2- المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 108؛ الاصابه، ج 4، ص؛ كنزالعمال، ج 13، ص.

ص: 26

شبهه 5

اشارة

طلب نياز از مردگان، از مصاديق شرك است و افراد مدفون در بقيع نيز، خود نيازمند خدا هستند. و نبايد به آنها توسل جست.

پاسخ

1. منظور از عبارت «دست مردگان از اين دنيا كوتاه است» چيست؟ اگر مراد اين است كه آنها، ديگر نمي توانند اعمالي مانند نماز، روزه، حج، انفاق و …، انجام دهند، اين مطلب صحيح است. هر چند پرونده اعمال برخي از افراد، پس از مرگ باز مي ماند و پيوسته بر اعمالشان افزوده مي شود. به تعبير قرآن، با مرگ، پرونده «اعمال ما تقدم» بسته مي شود، ولي پرونده «اعمال ما تأخر» همچنان باز مي ماند.

اما اگر مفهوم اين عبارت از نظر وهابي ها اين است كه انسان با مرگ نابود و بي خاصيت مي شود؛ مي توان گفت، كه اين بينش، همان جهان بيني مادي گري و ماترياليستي افراطي

ص: 27

است كه با روح اسلام، فرسنگ ها فاصله دارد.

2. اين مطلب خلاف نصّ قرآن است؛ زيرا قرآن، دست كم گروهي از مردگان را زنده و مرزوق نزد پروردگارشان مي داند:

(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ) (آل عمران: 171169)

هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مرده اند! بلكه زنده اند، و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. آنها به خاطر نعمت هايي كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند؛ و به خاطر كساني كه هنوز به آنها ملحق نشده اند [مجاهدان و شهيدان آينده]، شادمانند؛ كه نه ترسي بر آنهاست، و نه اندوهي خواهند داشت. و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نيز) مسرورند؛ و (مي بينند كه) خداوند، پاداش مؤمنان را ضايع نمي كند.

اين آيات نصّ، در مورد حيات برزخي و زندگي پس از مرگ است. همچنين آيه هاي 25 27 سوره ياسين كه در آن، مؤمن آل ياسين پس از مرگ مي گويد: «كاش قوم من مي دانستند كه خداوند مرا بخشيده و وارد بهشت كرده است».

ص: 28

3. پيامبر (ص)، پس از جنگ بدر، با كشته شدگان قريش، سخن گفت و در پاسخ كساني كه مي گفتند: با مردگان سخن مي گوييد، فرمود: «شما از آنها شنواتر نيستيد».(1)

4. تلقين ميّت نيز، كه مورد قبول شيعه و سنّي است، حاكي از حيات بعد از مرگ مردگان است.(2)

5. اين مطلب كه «مردگان از احوال زنده ها بي خبر هستند» نيز، ادعاي بي اساس و بي دليل وهابي ها است. اسحاق بن عمّار مي گويد: از امام موسي بن جعفر (ع) پرسيدم: «مؤمن بعد از مرگ، اهلش را زيارت مي كند؟».

فرمود: «بله». گفتم: «چه مدت يك بار؟» فرمود:

عَلي قَدْرِ فَضائِلِهِم، مِنْهُم مَنْ يَزُورُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ مِنْهُم مَنْ يَزُورُ فِي كُلِّ يَوْمَيْن وَ مِنْهُم مَنْ يَزُور فِي كُلِ ثَلاثَةِ أَيّامٍ(3)

به ميزان مقام و فضيلتشان برخي روزي يك بار و برخي دو روز يك بار و برخي سه روز يك بار.

6. اين سخن وهابي ها كه «مردگان نه تنها از حال ما بي خبرند، كه هيچ تأثيري در سرنوشت ما ندارند» نيز، خيالي واهي و


1- صحيح بخاري، ج 2، ص 101
2- عبدالرحمان الجزيري، الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1، ص 287
3- كافي، ج 3، ص 231.

ص: 29

خلاف آموزه هاي اسلامي است. در اين باره، يك حديث از منبع اهل سنت و يك حديث از منابع شيعي، نقل مي كنيم:

پيامبر خدا (ص)، در حديثي مي فرمايد:

تُعْرَضُ (الأَعْمالُ) عَلَي الأَنْبِياء وَ الآباء وَ الامَّهات يَوْم الْجُمْعَة، فَيَفْرَحُونَ بِحَسَناتِهِم وَ تَزْدادُ وُجُوهُهُم بَياضاً وَ إِشْراقاً، فَاتَّقُوا اللهَ وَ لاتُؤْذُوا مَوْتاكُم.(1)

اعمال بر پيامبران و پدران و مادران در روز جمعه، عرضه مي شود و به خاطر اعمال پسنديده [شما] آنان خوشحال مي شوند و بر سفيدي و درخشندگي چهره هايشان افزوده مي شود. پس از خدا پروا كنيد و مردگان خود را [با انجام گناه] نيازاريد.

مرحوم كليني در كافي از اميرالمؤمنين (ع) روايت مي كند:

زُورُوا مَوْتاكُمْ فَانَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيارَتِكُمْ وَلْيَطْلُبْ أَحَدُكُمْ حاجَتَه عِنْدَ قَبْرِ أَبيهِ وَ عِنْدَ قَبْرِ امِّهِ بِما يَدْعُو لَهُما.(2)

درگذشتگان خود را زيارت كنيد، به درستي كه آنان از اين عمل خوشحال مي شوند و همراه با دعا براي آنان هر يك از شما حاجت هاي خود را نزد قبر والدين از آنها بخواهد.

7. خاك برداشتن از قبرستان ها از نظر ما نيز، امري بيهوده


1- كنزالعمال، ج 16، ص 469
2- الكافي، ج 3، ص 229.

ص: 30

و ناپسند است مگر نسبت به تربت سيدالشهداء (ع)، كه حساب جداگانه اي دارد. خاك برداشتن از قبرستان، هر چند بيهوده و ناپسند است و ربطي به شريعت ندارد، ولي شرك شمردن آن نامعقول است؛ زيرا خاك برداشتن فرد عامي از قبرستان، به اين معني نيست كه آن خاك يا صاحب قبر را خدا بداند. با اين حال، اگر يكي از عوام، كار ناپسندي انجام داد، نبايد آن را منسوب به آيين و مذهب آنها كرد.

8. هيچ يك از پيروان اهل بيت (عليهم السلام)، از ائمه مدفون در بقيع، طلب مغفرت نمي كند. بلكه آنها را بين خود و خداوند واسطه قرار مي دهند تا خداوند به آبروي آنها، از گناهانشان درگذرد.

9. آوردن بيمار در كنار قبور هر چند عملًا چنين كاري رخ نمي دهد در واقع، نوعي وسيله قرار دادن اولياي خدا، براي برآورده شدن حاجت و رفع مشكل است كه در بحث توسل به اولياي خدا، از نظر گذرانديم و در كتاب هاي مستقل نيز، پاسخ هاي مفصّلي به آنها داده شده است.(1)

10. همان طور كه اشاره شد بر حسب آموزه هاي اهل بيت (عليهم السلام) حساب تربت سيدالشهداء (ع) از ساير خاك ها جدا است. در اين مورد امام صادق (ع) مي فرمايد:


1- كشف الارتياب و آيين وهابيت و …

ص: 31

فِي طِينِ قَبْرِ الْحُسين (ع) شِفاءٌمِنْ كُلِّ داءٍ وَ هُوَ الدَّواءُالأَكْبَر.(1)

در خاك قبر امام حسين (ع) درمان هر دردي وجود دارد و آن همان داروي بزرگ است.

ايشان همچنين مي فرمايد:

إِنَّ السُّجُودَ عَلي تُرْبَةِ أَبِي عَبْدِالله (ع) يَخْرِقُ الْحُجُبَ السَبْعَ.(2)

سجده بر تربت امام حسين (ع)، حجاب هاي هفت گانه را مي شكافد.


1- محمد بن علي بن بابويه قمي، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 599
2- محمد بن حسن حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 5، ص 366.

ص: 32

شبهه 6

اشاره

قبر حضرت زهرا (س) مخفي نيست، بلكه در بقيع، در محلي كه منتسب به فاطمه بنت اسد است، مدفون مي باشد.

پاسخ

1. هيچ دليل و سند معتبري بر اين ادعا، وجود ندارد.

2. آنها مدعي اند كه بيش از هزار سال از تاريخ وفات متوفيان بقيع گذشته است و دراصل، قبر هيچ يك مشخص نيست. پس، چگونه مشخص كرده اند كه قبر منسوب به فاطمه بنت اسد، قبر حضرت زهرا (س) است؟

3. با توجه به اين كه فاطمه بنت اسد، در زمان پيامبر (ص) رحلت كرده است و حضرت، خود در مراسم تشييع و تدفين او شركت داشته كه تفصيل آن در روايت ها آمده است، پس مسلماً، بايد قبر مشخصي از ايشان وجود داشته باشد. حال پرسش اين است كه قبر فاطمه بنت اسد كجاست؟

4. چنان كه در منابع معتبر اهل سنّت آمده است، اميرمؤمنان (ع) طبق وصيّت حضرت زهرا (س)، او را شبانه دفن و قبرش را مخفي كرد و بعد از آن نيز، هرگز آشكار نشد.

ص: 33

بنابراين، وهابيون از كجا پي برده اند كه قبر حضرت كجاست؟

در اين زمينه، حديثي كه در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است را نقل مي كنيم:

عايشه گويد: فاطمه (س) دختر پيامبر (ص) نزد ابوبكر فرستاد و ميراثش از پيامبر و آنچه از في ء مدينه و فدك و خمس خيبر باقي مانده بود را طلب كرد. ابوبكر گفت: پيامبر (ص) فرمود: ما ارث باقي نمي گذاريم آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است و آل پيامبر هم بايد [همچون ديگران] از اين مال مصرف كنند. [خلاصه] ابوبكر نپذيرفت چيزي از حقّ مورد ادّعاي [حضرت] زهرا را به او بدهد، فاطمه بر ابوبكر خشم گرفت و با او قهر كرد و تا زنده بود با او سخن نگفت و او بعد از پيامبر شش ماه زنده بود و هنگامي كه وفات كرد، همسرش علي او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را از اين واقعه آگاه نكرد و بر او نماز گزارد، و … »(1)

ملاحظه مي شود كه هيچ كس، حتّي ابوبكر كه خليفه و حاكم بوده است از محل دفن حضرت زهرا (س)، خبر نداشته است.

5. شيعه معتقد است حضرت زهرا (س) در يكي از سه مكان


1- صحيح بخاري، باب غ

ص: 34

زير دفن شده اند كه به ترتيب اهميت، عبارت است از:

الف) منزل خود حضرت، كه هم اكنون داخل مسجدالنبي است.

ب) روضه (اين دو نظر را مي توان يكي دانست، زيرا فاصله اي بين روضه و منزل حضرت نيست).

ج) بقيع (اين نظر ضعيف ترين احتمال است، ولي با اين حال، مشخص نيست كه مكان قبر حضرت كجاي بقيع واقع شده است).

مرحوم كليني در حديث معتبري نقل مي كند:

عَن احمد بن محمد بن أبي نصر، قالَ: سَأَلْتُ الرِّضا (ع) عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ فَقَالَ دُفِنَتْ فِي بَيْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو أُمَيَّةَ فِي الْمَسْجِدِ صَارَتْ فِي الْمَسْجِد.(1)

احمد بن محمد بن ابي نصر گويد: از حضرت رضا (ع) درباره قبر فاطمه (س) پرسيدم، فرمود: در خانه خود به خاك سپرده شد. پس هنگامي كه بني اميّه مسجد را توسعه دادند، جزء مسجد شد (داخل مسجد قرار گرفت).

به هرحال مسلّم است كه قبر حضرت زهرا (س)، در محل دفن فاطمه بنت اسد نيست.


1- الكافي، ج 1، ص 461، باب مولد الزهراء.

ص: 35

شبهه 7

اشاره

اعتقاد شيعيان به امام زمان (عج)، و حيات طولاني ايشان، همانند حضرت خضر و حضرت نوح صحيح نيست.

پاسخ

1. بيشتر مطالبي كه شيعه، درباره حضرت مهدي (عج) اعتقاد دارد، مورد اتفاق همه مسلمانان است. حتّي برخي علماي وهابي، كتاب هاي مستقلي در اين باره نوشته اند و آن را از مسلّمات اعتقادات مسلمان دانسته اند. چگونه مي توان مطلبي را انكار كرد كه صدها حديث معتبر از پيامبر (ص) درباره آن وجود دارد؟

شهيد صدر فرموده است: «مجموع احاديثي كه از طريق شيعه و سني درباره حضرت مهدي (عج) وارد شده است، بيش از شش هزار حديث است».(1)

2. علماي بزرگ اهل سنّت، اخبار حضرت مهدي (عج) را متواتر دانسته اند. در اين باره، حافظ ابن حجر عسقلاني


1- سيدمحمد باقر صدر، البحث حول المهدي، ص 40.

ص: 36

مي گويد:

تَواتَرَتِ الأَخْبَارُ بِأَنَّ الْمَهْدِي مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ وَ أَنَّ عيِسَي يُصَلِّي خَلْفَهُ.(1)

اخبار، در اين كه مهدي (عج) از اين امت است و اين كه عيسي بن مريم [نزول خواهد كرد و] پشت سر او نماز خواهد خواند، به حدّ تواتر رسيده است.

از اين مطلب، دو نكته روشن مي شود:

الف) قطعي بودن ظهور حضرت مهدي (عج)؛

ب) زنده شدن حضرت عيسي (ع) و نزول ايشان بعد از ظهور مهدي (عج) و پيروي از او.

3. برخي از مطالبي كه درباره حضرت مهدي (عج)، مورد اتّفاق شيعه و سني مي باشد، عبارت است از:

الف) وجوب اعتقاد به مهدي (عج)؛ شيخ ناصرالدين الباني از علماي وهابي مي گويد: «عقيده به خروج مهدي (عج) عقيده اي ثابت و متواتر از پيامبر (ص) است كه ايمان به آن واجب است؛ زيرا اين عقيده از مصاديق ايمان به غيب است كه در قرآن كريم از صفات پرهيزكاران شمرده شده است … ».(2)


1- احمد بن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج 6، ص 358
2- مجله التمدن الاسلامي، چاپ دمشق، شماره 22، ص 643.

ص: 37

ب) مهدي (عج)؛ از اهل بيت پيامبر (ص) است؛

ترمذي به سند خود از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود:

لا تَقُومُ السّاعَةُ حَتّي يَلِي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُواطِئُ إِسْمُهُ إِسْمِي.(1)

قيامت برپا نمي شود تا اينكه فردي از اهل بيتم، حكومت زمين را عهده دار خواهد شد كه هم نام من است.

ج) لقب او مهدي است؛

حاكم نيشابوري از ابوسعيد خدري از قول پيامبر (ص)، نقل كرده است كه فرمود: «المَهْدِي مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت»(2) و نقل كرده اند كه پيامبر (ص) فرمود: «المَهْدِي مِنْ عِتْرَتِي مِنْ وُلْدِ فَاطِمَة».(3)

د) اخلاقش، همچون اخلاق پيامبر (ص) است؛

ابن حبان در صحيح خود نقل كرده است كه پيامبر خدا (ص) فرمود: «مردي از امتم خروج مي كند كه هم نام من است و خلق او همانند خلق من، جهان را از قسط و عدل پر مي كند، همان طور كه از جور و ظلم پر شده است».(4)


1- سنن ترمذي، ج 4، ص 505؛ مسند احمد، ج 1، ص 376
2- مستدرك حاكم، ج 4، ص 557
3- سنن ابي داود، بيروت، دارالفكر، چ 1، 1410، ج 2، ص 310؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ص 87
4- ابن حبان، صحيح، بيروت، مؤسسه الرساله، چ 2، 1414، ج 15، ص 237.

ص: 38

ه) اقتداي حضرت عيسي (ع) به آن حضرت؛(1)

4. آنچه مورد اتّفاق نيست، اين مطلب است كه آيا حضرت مهدي (عج)؛، فرزند امام حسن عسكري (ع) است و در زمان آن حضرت (در قرن سوم هجري) متولّد شده است.

دراين باره؛ تعدادي از علماي اهل سنت، همانند علماي شيعه معتقدند كه مهدي (عج)؛، فرزند امام عسكري (ع) است و در آخرالزمان، قيام مي كند. البته عده اي نيز مخالف اين باور هستند.(2)

حال با توجه به اينكه مهدي، از عترت پيامبر (ص) و از فرزندان حضرت فاطمه (س) است، چنين ويژگي هايي فقط با مهدي موعود شيعه منطبق است و اما طول عمر آن حضرت از حيطه قدرت خداوند خارج نيست و همان خدايي كه قادر است حضرت خضر را عمر طولاني عطا نمايد، چنين قدرتي را دارد كه براي برپايي قسط و عدل در جهان، از ذرّيه رسول خاتم، فردي را زنده نگه دارد.


1- صحيح بخاري، ج 4، ص 163؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 94
2- علي اصغر رضواني، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، قم، نشر مشعر، پنجم، 1387، ج 2، صص 180 256.

ص: 39

شبهه 8

اشاره

چرا شيعيان در بين اهل بيت (عليهم السلام)، نزديكان و اصحاب پيامبر (ص) فقط، چهارده نفر را قبول دارند و به آنها احترام مي گذارند.

پاسخ

1. چهارده معصومي كه شيعه آنها را از ديگران ممتاز مي داند عبارتند از: پيامبر (ص)، حضرت زهرا (س) و دوازده امام. علاوه بر اين، شيعه، همه پيامبران و فرشتگان و افرادي چون حضرت مريم (س) را نيز، معصوم مي داند.

علت احترام بيشتر شيعه به اين چهارده تن، امتيازهاي برجسته آنها همچون علم؛ عصمت و ساير خصلت هاي انساني است نه انتساب به پيامبر و يا امام بودن و مانند آن.

2. سؤال كننده، تصور كرده كه شيعه، از بين همه اقوام و اصحاب پيامبر (ص)، گروه خاصي را انتخاب و به رأي خود، آنها را از ديگران ممتاز كرده است. در حالي كه حقيقت امر اين نيست. آنها به سبب دارا بودن شايستگي هاي لازم، از طرف خداوند برگزيده و سپس موهبت عصمت، به آنها داده

ص: 40

شده است و از سوي خداوند به عنوان امام، نصب و از طريق خود پيامبر (ص) كه خود نيز مصطفاي خدا است به مردم معرفي شده اند. بنابراين، مردم در تعيين و انتخاب و يا عدم انتخاب، نقشي ندارند.

3. شيعه هرآنچه منسوب به پيامبر (ص) باشد اعم از شهر، قبر، همسران، فرزندان و اصحاب پيامبر (ص) و … را محترم مي داند، البته در حدّ خودشان.

4. تفاوت نظر شيعه و برادران اهل سنّت درباره اصحاب پيامبر (ص)، در اين است كه اهل سنّت همه اصحاب پيامبر (ص) را عادل، مجتهد و محترم مي شمارند. برعكس، شيعه نفس صحابي بودن را علت عدالت و اجتهاد و قابل احترام بودن نمي داند، بلكه معتقد است كه بيشتر اصحاب پيامبر (ص)، عادل، مجتهد و بسيار محترم بودند؛ پس، بايد آنچه گفته و نقل كرده اند را به عنوان راوي عادل، پذيرفت و عملي كرد. اصحابي همچون؛ جابر بن عبدالله انصاري، عبدالله بن مسعود، سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار ياسر، ابي ابن كعب، عثمان بن حنيف و …، مورد عنايت و احترام شيعه هستند و از آنها روايت اخذ مي كنند. امّا شيعه، معتقد است در بين صحابه پيامبر (ص)، عده اي از منافقان كه بحث آنها در قرآن مطرح شده است و همچنين كساني كه به راه كج رفته اند نيز، وجود داشته اند.

ص: 41

5. شيعه معتقد است كه بعضي از فرزندان و همسران عدّه اي از پيامبران، منحرف بوده اند و اين صريح قرآن است بنابراين، ممكن است برخي اصحاب پيامبر (ص) و يا پيامبران نيز، منحرف باشند. شيعه اين مطلب را درباره همسران امامان خود و فرزندان آنها نيز باور دارد. به عنوان مثال، همسر امام حسن مجتبي (ع) و همسر امام جواد (ع) و فرزند امام هادي (ع) و فرزند امام صادق (ع)، از اين قبيل هستند. و همين نظر را نسبت به برخي از اصحاب امامان كه به غلوّ دچار شده اند، دارد. بنابراين، شيعه با دليل و مدرك، پيامبران، حضرت زهرا (س) و امامان را معصوم مي شمارد و در مورد بقيه انسان ها، بر اعمال و رفتارشان نظر مي كند و بر اين اساس، درباره آنها قضاوت مي كند، چه آن شخص، يار پيامبر (ص) باشد و چه يار يكي از امامان معصوم (عليهم السلام).

ص: 42

شبهه 9

اشاره

علماي شيعه، بدون دليل و مدرك، به چهارده نفر نسبت عصمت مي دهند. در صورتي كه از نظر تسنن، فقط پيامبر (ص) معصوم است.

پاسخ

1. علماي شيعه، بر لزوم عصمت در امام و عصمت چهارده معصوم، دلايل و براهين فراواني ارائه كرده اند كه در اين بحث مجال آوردن همه آنها نيست بنابراين، تنها به نقل چند آيه، بسنده مي شود:

الف) آيه امامت:

(وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ) (بقره: 124). از اين آيه استفاده مي شود كه امام، هرگز نبايد ظالم باشد، چه قبل از امامتش و چه بعد از آن، چه قبل از بلوغ و چه بعد از آن، و هر گناهي ظلم است؛ زيرا تعدّي به حق خداوند است، چه صغيره و چه كبيره، چه عمدي و چه سهوي. بنابراين، كساني كه مدت زيادي از عمر خود را، مشرك بودند، نمي توانند امام باشند. چون قرآن

ص: 43

مي فرمايد: (إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ). (لقمان: 13)

البته استدلال به اين آيه، بحث مفصل تري مي طلبد. به يقين مورد تقاضاي ابراهيم (ع)، امامت براي فرزندان ظالم بالفعل نبود؛ يعني آنان كه از اوّل ظالم نبودند و بعداً ظالم شده اند و يا از اوّل ظالم بوده اند. شأن ابراهيم (ع)، برتر از اين است كه براي چنين افرادي، تقاضاي چنين مقامي را داشته باشد. بنابراين، تقاضا براي كساني بود كه بالفعل ظالم نيستند، چه قبلًا ظالم بودند و چه نبودند. خداوند شقّ اوّل را نيز، خارج كرد و فرمود: «به آنهايي كه پيش از اين ظالم بوده اند هر چند الآن نيستند».

از اين رو، آيه دلالت دارد كه در امام عصمت شرط است، اما اينكه امامان شيعه (عليهم السلام) معصومند دلايل بعد آن را اثبات مي كند.

ب) آيه تطهير:

(إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) (احزاب: 33). اين آيه به منزلة نصّ بر عصمت اهل بيت (عليهم السلام) است كه قبلًا به آن اشاره شد.

ج) آيه اولواالامر:

مِنْكُمْ) (نساء: 59). اگر پيامبر (ص) و اولواالامر معصوم

ص: 44

نباشند، مكلّف در تعارض بين امر خدا و امر آنها واقع خواهد شد. بنابراين، لازمه اطاعت مطلق، اين است كه امر پيامبر (ص) و اولواالامر، چيزي جز امر خدا نباشد. يعني معصومانه، امر و نهي و رفتار كنند.

علاوه بر اين سه آيه، حديث ثقلين كه در منابع معتبر شيعه و اهل سنت، از قول پيامبر خدا (ص) نقل شده، خود بهترين دليل بر عصمت آنهاست؛ زيرا پيامبر خدا (ص) فرمود:

إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ خَلِيفَتَيْنِ كِتَابَ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الأَرْضِ (أَوْ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَي الأَرْضِ) وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض.(1)

همانا در بين شما، دو خليفه مي گذارم. كتاب خدا، ريسمان آويخته بين آسمان و زمين و عترتم كه همانا اهل بيتم هستند و آن دو از هم جدا نمي شوند تا در حوض [كوثر] به من ملحق گردند.

در روايتي ديگر فرموده است:

«من در بين شما، چيزي مي گذارم كه اگر به آن تمسك جوييد، هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا، ريسمان آويزان از آسمان به سوي زمين و عترتم كه همانا اهل بيتم


1- مجمع الزوائد، بيروت، دارالكتب العلميه، ج 9، ص 163.

ص: 45

هستند و آن دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا آنكه در حوض [كوثر] نزد من آيند.»(1)

با توجه به عدم جدايي قرآن و عترت و نهادن عترت در كنارِ قرآن و لزوم تمسك به هر دو با هم در اين روايت ها، به روشني معلوم مي شود كه عترت نيز، همچون قرآن، مصون از خطا و گمراهي است؛ و به تعبير ديگر، عترت معصوم مي باشد؛ زيرا كسي كه معصوم نباشد، چگونه مي تواند مانع از گمراهي ديگران شود.


1- سنن ترمذي، بيروت، دارالفكر، دوم، 1403، ج 5، ص 329.

ص: 46

شبهه 10

اشاره

ابوبكر، عمر، عثمان، علي و حسن، خلفاي پيامبر (ص) هستند و بقيه حاكمان، گمراه گشته و به جاي خلافت، پادشاهي را برگزيدند.

پاسخ

1. اگر منظور از اين عبارت، بيان آنچه در خارج اتفاق افتاده است باشد، سخني صحيح و منطبق بر واقع است. امّا اگر مراد گفتن حقيقت باشد، از نظر شيعه، حق آن است كه خليفه و جانشين پيامبر (ص) بعد از آن حضرت، اميرمؤمنان (ع) و پس از او فرزندش حسن (ع) و پس از او برادرش حسين (ع) و … مي باشد.

2. اين مطلب كه به جز اين پنج نفر، بقيه حاكمان گمراه گشته و به راه نادرست رفته و خلافت را به پادشاهي تبديل كرده اند، با باورهاي اهل سنت سازگار نيست. آيا مي توان معاويه و مروان بن حكم (اولين خليفه بني مروان)، كه هر دو از صحابه پيامبر (ص) بودند را، گمراه دانست؟

آيا اين سخن، با آن مطلب كه همه اصحاب پيامبر (ص) قابل

ص: 47

احترام اند و نبايد بين آنها فرق گذاشت، منافات ندارد؟ اگر بتوان معاويه و مروان داماد و وزير عثمان را گمراه دانست، پس چرا نتوان برخي ديگر از اصحاب كه منافق، گمراه و گنهكار بوده اند را، مورد تخطئه قرار داد؟ به هرحال، اين مطلب با باورهاي اهل سنّت، منطبق نيست كه همه صحابه را عادل و مجتهد مي دانند و سعي مي كنند به نوعي اشتباهاتشان را توجيه كنند.

3. برپايه معيارهاي اهل سنّت، چه تفاوت اصولي بين خلافت اين پنج نفر و خلافت ساير خلفا وجود دارد؟ آيا بين خلافت عثمان و معاويه، مي توان تفاوتي در شيوه حكمراني آنها قائل شد؟ معاويه، بيت المال را به دلخواه خود مصرف مي كرد، عثمان نيز چنين مي كرد. معاويه در نصب حكّام، مراعات معيارهاي اسلامي را نمي كرد. خليفه سوم نيز وليدبن عقبه را به حكومت كوفه نصب كرد و … بله معاويه كاخ نشين بود ولي عثمان اين گونه نبود.

4. اگر كاخ نشيني، دليل بر گمراهي و تبديل خلافت به پادشاهي است، اين امر در زمان عمر و عثمان نيز، اتفاق افتاده بود، پس، چرا معاويه را به خاطر كاخ نشيني توبيخ نكردند، در حالي كه مي دانستند معاويه كه منصوب از سوي خودشان است، در كاخ سبز زندگي مي كند و شاهنشاهي تشكيل داده

ص: 48

است. بنابراين، سكوت و امضاي اين رفتار معاويه از سوي خليفه دوم و خليفه سوم، آيا جواز و صحت آن را اثبات نمي كند؟ بر اين اساس، نمي توان تفاوتي بين رفتار سياسي معاويه و خلفاي دوم و سوم قائل شد.

ص: 49

شبهه 11

اشاره

اسلام واقعي، بيش از يك دين و يك فرقه نيست و كساني كه بر خلاف آيه هاي قرآن، از غير خدا طلب مي كنند و انتظار شفاعت در قيامت از غير خدا را دارند و آنها را وسيله و واسطه قرار مي دهند، غير مسلمان و كافر هستند

پاسخ

1. چگونه مي توان گفت همه مسلمانان يك فرقه هستند، در حالي كه خود اهل سنّت، ده ها فرقه كلامي، فقهي و … را شامل مي شوند. امّا اين كه در بين اين فرقه ها، كدام يك به اسلام ناب و روش پيامبر (ص) نزديك ترند، بحثي است كه هر فرقه اي در منابع خود، تلاش كرده است تا ثابت كند فرقه ناجيه، اوست. به هرحال، پيروان مذهب اهل بيت (عليهم السلام) كه به ثقلين متمسّك اند، هيچ يك از فرق مسلمان را خارج از دين اسلام نمي دانند. درحالي كه وهابي ها، غير از خودشان، ساير مسلمانان اعمّ از شيعه و سني را كافر و خارج از دين مي دانند و اين همان افراطي گري و خشك مغزي است.

2. منظور از عبارت «از غير خدا طلب كردن»، چيست؟

ص: 50

يعني هر كه از غير خدا چيزي بخواهد كافر است؟ پس براين اساس، وهابي ها كه از پزشك و دارو، درمان طلب مي كنند، كافرند؟! و با اين فرض، هيچ مسلماني در عالم باقي نمي ماند؛ زيرا انسان موجودي اجتماعي است و همواره براي رفع نيازهاي خود نيازمند ديگران است و به آنها توسّل مي جويد و طلب ياري مي كند و اينها همه غير خدا هستند. به عبارت ديگر، هيچ انساني نمي تواند بدون توسل به اسباب و وسايل، ادامه حيات دهد. مگر اين نظام، نظام اسباب و مسببات نيست؟

امام صادق (ع) مي فرمايد:

«أَبَي اللهُ أَنْ يُجْرِيَ الأشْياءَ إِلّا بِأَسْبابٍ»(1)

؛ «خدا بنا ندارد امور، جز از طريق اسبابشان به جريان افتد».

3. اگر منظور از آن توسل به اولياي خدا است كه دربحث پيشين به آن پرداخته شد، مي توان گفت كه هم مطابق با آيه هاي قرآن است (وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) و هم مطابق با روايت هاي پيامبر (ص)، و هم مطابق عقل و وجدان؛ و خلاف آن، خلاف عقل و نقل است.

از طرفي، اگر هر نوع طلب كردن، شرك و كفر باشد، اين امر با دستور صريح قرآن، كه امر به توسّل و واسطه قرار دادن


1- اصول كافي، ج 1، ص 183.

ص: 51

اولياي خدا است، منافات پيدا مي كند. قرآن مي فرمايد:

(وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّاباً رَحِيماً) (نساء: 64)

و اگر آنان وقتي به خود ستم كرده بودند، پيش تو مي آمدند و از خدا آمرزش مي خواستند و پيامبر (نيز) براي آنان طلب آمرزش مي كرد، قطعاً خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند.

4. امّا اين مطلب كه «انتظار شفاعت در قيامت از غير خدا داشتن خروج از اسلام است». نيز، حكايت از ناداني گوينده اين سخن دارد؛ زيرا:

الف) به غير از وهابيون، همه مسلمانان بر شفاعت پيامبر (ص) و اولياء در قيامت، به اذن الهي اجماع و اتفاق دارند و حتي محمدبن عبدالوهاب (بنيان گذار وهابيون) شفاعت را قبول دارد. او مي گويد: «شفاعت براي پيامبر (ص) و ساير انبيا و ملائكه و اوليا و كودكان، از جمله اموري است كه مطابق روايت هاي وارده، ثابت است … ». (1)بنابراين، شيخ الاسلام آنها، كافر است (؟!) و طبق اين نظر، همه مسلمانان كافرند (آيا فرقه وهابيت واقعاً چنين نظري درباره مسلمانان دارد؟)


1- شريف بن علي راحجي، الهديه السنيه، ص 42.

ص: 52

ب) آيه هاي فراواني در قرآن، بر ثبوت شفاعت دلالت دارند، از جمله:

(مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ) (بقره: 255)

كيست كه در نزد او، جز به فرمانش شفاعت كند؟!

(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً) (مريم: 87)

آنان هرگز مالك شفاعت نيستند؛ مگر كسي كه نزد خداوند رحمان، عهد و پيماني گرفته است.

(يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا) (طه: 109)

در آن روز، شفاعت (هيچ كس) سودي نمي بخشد، جز كسي كه خداوند رحمان به او اجازه داده، و از گفتار او راضي است.

(وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) (اسراء: 79)

و پاسي از شب را از خواب برخيز، و قرآن (و نماز) بخوان. اين يك وظيفه اضافي براي توست؛ اميد است پروردگارت تو را به مقامي در خورِ ستايش برساند.

كه مراد از مقام محمود، همان شفاعت در قيامت است.

ج) شيعه و سني روايت هاي فراواني از پيامبر (ص) درباره

ص: 53

شفاعت حضرت در قيامت نقل كرده اند، از جمله، پيامبر (ص) فرموده اند:

«أَنَا أَوَّلُ شَافِعٍ وَ أَوَّلُ مُشَفَّعٍ».(1)

و در روايتي ديگر ايشان فرموده اند:

«أُعْطِيتُ خَمْساً … وَأُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ فَادَّخَرتُها لأُمَّتِي إلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَهِيَ إنْ شاءَ الله نائلة مَنْ لايُشْرِكُ بِاللهِ شَيْئاً»(2)

و

«إِدَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي».(3)

ابوذر گويد پيامبر (ص) شبي تا صبح، مشغول عبادت و در حال ركوع و سجود بود. از او علّت اين امر را پرسيدم [و اين كه چه حاجتي داشت]. فرمود: «از پروردگارم براي امّتم شفاعت خواستم و او خواسته مرا پذيرفت و به هر كه از امّتم كه مشرك نباشد ان شاءالله شفاعتم خواهد رسيد».(4)


1- الطبراني، كتاب الاوائل، ص 30.
2- الدرالمنثور، ج 5، 237
3- تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 463؛ محمد بن احمد بن فرح القرطبي، تفسير قرطبي، ج 5، ص 161؛ مجمع الزوايد، ج 10، ص 378
4- مسند احمد، ج 5، ص 149 و …

ص: 54

شبهه 12

اشاره

شيعيان درباره مقام ائمه غلوّ مي كنند، و به آنها اوصاف خداوندي از جمله، علم غيب، آگاهي از احوال انسان ها و …؛ را نسبت مي دهند.

پاسخ

1. اين ادعا نيز، از تهمت هايي است كه وهابيون به شيعه نسبت مي دهند.

2. شيعيان، غلوكنندگان و كساني كه غير خدا را هر كه باشد به حدّ خدايي مي رسانند، كافر دانسته و مسلمان نمي دانند تا چه رسد كه او را شيعه و پيرو اهل بيت (عليهم السلام)، بخوانند. چگونه ممكن است متمسكين به ثقلين، امري كه خلاف عقل و قرآن و سنّت است را باور داشته باشند.

الف) قرآن مي فرمايد:

(لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ) (مائده: 17)

به تحقيق كافر شدند كساني كه گفتند خداوند همان مسيح پسر مريم است.

ب) اميرمؤمنان (ع) مي فرمايد: «خدايا من از غلات، تبرّي

ص: 55

مي جويم، همان گونه كه عيسي بن مريم از نصارا، تبرّي جست. خدايا آنها را تا ابد، خوار و ذليل كن و هيچ يك از آنها را ياري مكن». (1)امام صادق (ع) نيز در اين مورد فرمود: «بر جوانان خود از خطر غلات بترسيد كه مبادا آنان را تباه سازند، زيرا غلات بدترين خلق خدايند. عظمت خدا را كوچك دانسته و براي بندگان خدا قائل به ربوبيّت هستند».(2)

ج) شيخ صدوق مي فرمايد: «اعتقاد ما در مورد غلات و مفوّضه، آن است كه اينان كافران به خداوند مي باشند».(3)

شيخ مفيد نيز مي فرمايد: «غلات گروهي از متظاهران به دين اسلامند كه اميرمؤمنان (ع) و امامان از ذريّة او را، به الوهيت و پيامبري نسبت داده اند. آنان گمراه و كافرند و اميرمؤمنان (ع)، به قتل آنها فرمان داده است. ائمه ديگر نيز، آنها را كافر و خارج از اسلام دانسته اند».(4)

3. آيا خبر داشتن از غيب و اشراف بر احوال انسان ها،


1- بحارالانوار، ج 25، ص 265
2- محمد بن علي بن بابويه قمي شيخ صدوق، الاعتقادات، ص 71؛ به نقل از شيعه شناسي، ج 1، ص 557
3- همان، ص 286
4- محمد بن نعمان شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 109، به نقل از شيعه شناسي، ص 558.

ص: 56

مطلقاً به مفهوم غلوّ و خدا دانستن شخص عالم به غيب است؟ در اين صورت، قرآن افراد زيادي را شريك خداوند قرار داده است.

الف) قرآن، از قول حضرت عيسي (ع) مي فرمايد:

(وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ) (آل عمران: 49)

من به شما خبر مي دهم درباره آنچه مي خوريد و آنچه در خانه هايتان ذخيره مي كنيد.

آيا اين خبر دادن از غيب نيست؟ آيا از نظر قرآن حضرت عيسي (ع)، خدا است؟! در آيه ديگري، به پيامبر (ص) مي فرمايد: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ)، (آل عمران: 44) آيا پيامبر (ص) كه از غيب خبر داشت، خدا بود؟ حال اگر پيامبر (ص) اين اخبار غيبي را در اختيار ديگران قرار دهد، اين، غلوّ و نسبت دادن اوصاف خداوند براي مخلوق است؟!

حقيقت اين است كه وهابيون، نمي توانند فرق بين علم ذاتي و بي حدّ كه از اوصاف خاصّ خدا است و علم ايتايي و لدني و محدود كه خداوند به برخي بندگان خاص خود عطا مي كند را بفهمند.

در آيه ديگري مي فرمايد:

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضي

ص: 57

مِنْ رَسُولٍ … ) (جن: 26 27)

داناي غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمي سازد مگر پيامبري را كه از او خشنود باشد.

ب) در متون معتبر اهل سنت، خبرهاي غيبي فراواني از قول پيامبر (ص) نقل شده است. از جمله، درباره اوضاع امّت در آخرالزّمان، شهادت امام حسين (ع) در كربلا و درباره حضرت مهدي (عج)، كه ذكر آنها باعث تطويل كلام مي شود. دراين زمينه، فقط به يك حديث بسنده مي كنيم:

مسلم و احمد بن حنبل از حذيفه نقل كرده اند كه: «پيامبر (ص) به من علم گذشته و آينده، تا روز قيامت را آموخت».(1)

آيا خبر داشتن حذيفه از علم غيب غلو نيست و خبر داشتن اهل بيت (عليهم السلام) غلو است؟!


1- صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر، ج 8، ص 173؛ مسند احمد، ج 5، ص 388؛ المستدرك، بيروت، دارالمعرفة، 1406، ج 5، ص 471.

ص: 58

شبهه 13

اشاره

ابوبكر جانشين و خليفه خود را از بين فرزندانش انتخاب نكرد. در صورتي كه شيعيان، معتقدند كه هر امامي فرزندش را به جانشيني خود انتخاب نموده و خلافت را حق شخصي خود دانسته است.

پاسخ

1. طبق پيماني كه ابوبكر، قبل از رحلت پيامبر (ص) با عمر و ابوعبيده جرّاح و سالم (مولاي حذيفه) بسته بود، خلافت بعد از ابوبكر، به عمر تفويض شد.

2. آيا رقبا و عامه مردم مي پذيرفتند كه ابوبكر جانشين خود را از بين فرزندان و يا بستگان خود انتخاب كند؟ حتي معاويه نيز با آن قدرت و شيطنتي كه داشت نتوانست به سادگي فرزند خود را به عنوان جانشين خود انتخاب كند. در حالي كه، جامعه پنجاه سال از رحلت پيامبر (ص) فاصله گرفته بود. با وجود اين، چطور جامعه مي پذيرفت كه با گذشت دو سال از رحلت پيامبر (ص) جواني جانشين پيامبر (ص) شود كه مورد تأييد هيچ يك از اصحاب و بزرگان نيست.

ص: 59

3. به نقل منابع اهل سنّت، ابوبكر درحال جان كندن به عثمان گفت كه براي او وصيت نامه بنويسد. عثمان شروع به نوشتن كرد. پس از نگارش وصيت نامه، ابوبكر بي هوش شد. وقتي به هوش آمد، از عثمان خواست تا آنچه نوشته است را بخواند. عثمان شروع به خواندن كرد كه ابوبكر عمر را به عنوان جانشين خود، معرفي مي كند … ابوبكر گفت: «خوب نوشته اي».

اگر انتخاب جانشين، كار صحيحي بود، چرا پيامبر (ص) به زعم اهل سنت اين كار را نكرد و اگر صحيح نبود، چرا ابوبكر بايد اين كار را مي كرد؟ حال چه از فرزندان و اقوامش باشد و چه از ديگران. آيا اين كار ابوبكر، خلاف سنّت پيامبر (ص) نبود؟

4. اين ادعا كه «شيعيان معتقدند كه هر امامي فرزندش را به جانشيني خود انتخاب كرد و … » نيز، از جمله تهمت هاي ناروايي است كه بر شيعه وارد شده است. شيعه با استفاده از قرآن و سنّت پيامبر (ص) معتقد است، امر خلافت پيامبر (ص) و امامت، همچون امر نبوت، به دست خود خداست و هيچ كس حتي پيامبر (ص) نمي تواند كسي را به عنوان خليفه و امام تعيين كند. بلكه ايشان و ديگر ائمه (عليهم السلام) كسي كه، خدا تعيين كرده است را، به مردم معرفي مي كنند. امامت، عهد الهي

ص: 60

است و فقط خود خداوند مي تواند آن را، به هركه شايسته باشد و مشيّت او تعلّق گيرد، بسپارد. در آيه 124 سوره بقره، اين مطلب كاملًا روشن است: (إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً … لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ) و در جاي ديگر مي فرمايد: (اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (انعام: 124).

طبري مي نويسد: يكي از رؤساي قبايل، بيعت و پيروي خود از رسول اكرم (ص) را، مشروط به واگذاري امامت، بعد از آن حضرت به خودش كرد. پيامبر (ص) در پاسخ او فرمود: «امر رهبري و امامت، مربوط به خداست، و خداوند هر كس را كه شايسته بداند، به اين مقام برمي گزيند». رئيس قبيله، نااميد شد و براي پيامبر (ص) پيغام فرستاد كه اين قابل قبول نيست. من رنج و دشواري را تحمل كنم و رهبري آينده از آن ديگري باشد.(1)

بنابراين، پيامبر (ص) چنين اجازه اي را نداشت كه از طرف خود، كسي را به عنوان خليفه خود و امام مردم تعيين كند، تا چه رسد به مردم، كه گروهي جمع شوند و اين كار را كنند.

5. معيار امامت، شايستگي ذاتي است، نه انتساب به خانواده خاص.

اما اينكه همه امامان به اجماع شيعه و سني از شايستگان


1- تاريخ طبري، بيروت، موسسه اعلمي، ج 2، ص 84.

ص: 61

بوده اند بحث ندارد. ضمن اينكه شايد بتوان گفت علاوه بر تأثير وراثت و عامل ژنتيك، محيط تربيت نيز، مؤثر بوده است كه باعث شد اين ذات هاي مقدس، از صالح ترين بندگان و شايستگان اين مقام باشند. به هرحال، معيار گزينش آنها از سوي خدا و معرفي آنها به نصّ پيامبر (ص)، امري موروثي نيست، بلكه شايستگي ذاتي آنها براي اين مقام است.

اگر معيار وراثت بود، هر يك از امامان شيعه چندين فرزند داشتند كه هر يك شايستگي هاي لازم را براي هدايت جامعه داشتند، اما چون منتخب الهي نبودند، به عنوان امام معرفي نشدند.

ص: 62

شبهه 14

اشاره

شيعيان، امامان خود را معصوم مي شمارند. در صورتي كه ابوبكر و عمر، خود را از گناه و اشتباه مبرّا نمي دانستند.

پاسخ

1. عصمت امامان، يك امر واقعي و حقيقي است و ربطي به باور مردم ندارد، چه مردم به آن اعتقاد داشته باشند و چه نداشته باشند، عصمت آنان از بين نمي رود.

2. شيعيان، براي اثبات معصوم بودن امامان خود، دلايل عقلي و نقلي استواري اقامه مي كنند كه برخي از ادله آن در پاسخ شبهه 9 گذشت.

3. عمر و ابوبكر به اجماع شيعه و سنّي معصوم نبودند. بنابراين، قياس امامان با آنها، مع الفارق است.

4. عمر و ابوبكر، بخش عمده اي از عمر خود را به بت پرستي و شرك گذرانده اند. با اين حال، چگونه مي توان آنها را با كساني مقايسه كرد كه لحظه اي شرك نورزيده و به اراده خداي تعالي، از هرگونه آلودگي، پاك بوده اند؟

5. به نقل از اهل سنت، عمر بارها به نقلي هفتاد بار

ص: 63

گفت:

«لَوْلا عَلِي لَهَلَكَ عُمَر»

و نيز، بارها گفت: «خداوند مشكلي را براي من پيش نياورد كه ابوالحسن (اميرمؤمنان (ع))، نزد آن مشكل نباشد. حال آنكه از علي (ع) و فرزندان پاكش، چنين چيزي نقل نشده است.

6. ابوبكر در روز اول خلافتش گفت: «مردم! بيعت خود را با من اقاله (فسخ) كنيد. (1)من بهترين شما نيستم

… «إنَّ لِيَ شَيْطاناً يَحْضُرني فَإذا رَأَيْتُموني قَدْ غَضِبْتُ فَاجْتنبوني»(2)

؛ «برايم شيطاني است كه نزدم مي آيد هرگاه ديديد عصباني شدم از من دوري گزينيد.»

بنابراين، خود وي اعتراف دارد كه معصوم نيست و اين سخن چه ربطي دارد كه ما امامان از اهل بيت پيامبر (ص) را معصوم ندانيم.

7. هدف از مقايسه بين معصوم دانستن امامان از سوي شيعيان و معصوم ندانستن خلفا از سوي اهل سنّت چيست؟ و اين قياس چه فضيلت و امتيازي را اثبات مي كند؟!


1- تفسير قرطبي، ج 1، ص 272
2- طبراني، المعجم الاوسط، ج 8، ص 267.

ص: 64

شبهه 15

اشاره

بين خاندان پيامبر (ص) و خلفاي بعد از رسول الله 9، نه تنها نزاعي نبوده، بلكه رابطه خويشاوندي وجود داشته است.

پاسخ

1. اين مطلب به تصريح منابع شيعه و سني، نادرست است. در پرسش شماره 2، ماجراي درگيري ابوبكر و عمر با اهل بيت پيامبر (ص) و حمله به خانه حضرت زهرا (س) و خودداري اميرمؤمنان (ع) از بيعت و … آورده شد.

2. أبوالفداء مي گويد: « … آن گاه ابوبكر عمربن الخطاب را به سوي علي و كساني كه همراه او بودند فرستاد، تا آنها را از منزل فاطمه بيرون بكشند و گفت: اگر خودداري كردند، با آنها بجنگ. عمر با مقداري هيزم رفت تا منزل را به آتش بكشد. حضرت فاطمه رضي الله عنها با او ملاقات كرد و فرمود: اي پسر خطاب، كجا مي روي؟ آيا آمده اي كه منزل ما را به آتش بكشي؟ عمر گفت: بله و يا آن كه در آنچه امت داخل شدند، داخل شويد (بيعت كنيد) در غير اين صورت،

ص: 65

خانه تان را به آتش مي كشم … ».(1)

3. در فرمايش هاي اهل بيت (عليهم السلام)، به اين درگيري ها و مظلوم واقع شدن اميرمؤمنان (ع)، فراوان اشاره شده است. در اينجا به نقل ترجمه بخشي از نامه اميرمؤمنان (ع) كه در پاسخ نامه معاويه نوشته شده است، بسنده مي شود كه در آن معاويه، از باب سرزنش به حضرت نوشته است كه «به گردن تو طناب انداخته و كشيده به مسجد برده اند و … ».

اميرمؤمنان (ع)، در بخشي از نامه خود، مرقوم فرموده اند:

«و گفته اي كه مرا همچون شتر، افسار زدند و كشيدند كه بيعت كنم … عجبا! به خدا سوگند، خواسته اي مذمّت كني ولي ناخودآگاه مدح و ثنا گفته اي، و خواسته اي رسوا كني ولي خود رسوا شده اي. اينكه يك مسلمان، مظلوم واقع شود براي او نقص و عيب نيست مادامي كه در دين خود ترديد نداشته باشد، و در يقين و ايمان خود دچار ترديد نشود».(2)

4. اين مطلب در خطبه سوم نيز، به روشني بيان شده است. حضرت مي فرمايد:

«به خدا سوگند ابوبكر رداي خلافت را برتن كرد، در حالي كه خوب مي دانست، جايگاه من در خلافت همچون


1- تاريخ أبي الفداء، ج 1، ص 219
2- نهج البلاغه، نامه 28.

ص: 66

محور سنگ آسيا است (كه بدون آن آسياب نمي چرخد و بي فايده است). او مي دانست سيل ها [ي علم و فضيلت] از دامن كوهسار وجود من، جاري است و مرغان [بلندپرواز انديشه ها] هرگز به انديشه بلند من، راه نتوانند يافت. پس من رداي خلافت را رها ساختم و از آن، دامن درپيچيدم (كناره گرفتم). در حالي كه در اين انديشه بودم كه با دست خالي [و بدون ياور] بپاخيزم [و حق خود و اسلام و مسلمانان را بگيرم] و يا در اين محيط سرشار از خفقان و ظلمتي كه پديد آورده اند، صبر كنم؟

محيطي كه پيران را فرسوده و جوانان را پير مي كند و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي، به رنج وامي دارد.

[عاقبت] ديدم كه بردباري و صبر، به عقل و خرد نزديك تر است. بنابراين، صبر كردم، در حالي كه هم چون كسي هستم كه چشمم پر از خاشاك و استخوان راه گلويش را گرفته است. با چشم خود مي ديدم، ميراثم را به غارت مي برند … ».(1)

اگر اينها درگيري نبود، پس چه بود؟ و اگر آنها علاقه مند به اهل بيت پيامبر (ص) بودند، پس چرا منزلشان را به آتش كشيدند … ؟!


1- نهج البلاغه، خطبه 3.

ص: 67

5. درباره رابطه خويشاوندي بايد گفت كه چنين رابطه خويشاوندي نبوده است. اگر هم به دلايلي بنا بوده رابطه سببي ايجاد شود كه از نظر تاريخي به شدت مشكوك است اولًا محقق نشده و ثانياً تحميلي بود و ثالثاً امتيازي را ثابت نمي كند. مگر به نصّ قرآن، همسران نوح و لوط به اين دو پيامبر خيانت نكردند؟ مگر پسر نوح، «عمل غير صالح» و منحرف نبود؟ مگر عموي پيامبر (ص)، ابولهب و همسرش به نصّ قرآن، سرسخت ترين دشمنان حضرت نبودند؟ و …

از سوي ديگر، رابطه خويشاوندي با برخي افراد، دليل بر قبول داشتن طرف مقابل و كردار و عقايد وي نيست. حضرت نوح (ع) براي جلوگيري از كار ناشايست قوم خود و جلوگيري از آبروريزي، پيشنهاد مي دهد تا آنان با دخترانش ازدواج كنند. (قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ) (هود: 78)

ص: 68

شبهه 16

اشاره

اگر علي 7 خلافت ابوبكر، عمر و عثمان را مشروع نمي دانستند، پس چرا سكوت كرده و آن را پذيرفتند و در اين باره اقدامي نكردند؟

پاسخ

1. اميرمؤمنان (ع)، هرگز سكوت نكرد و بنا به دلايلي كه خواهد آمد، دست به قيام مسلحانه نزد و نيز، جنگ داخلي ايجاد نكرد.

بر اساس آنچه در پاسخ پيشين از اميرمؤمنان (ع) گذشت و همچنين در پاسخ شبهه 2، به آن اشاره شد و …، چگونه مي توان گفت كه ايشان در مقابل آنها سكوت كرده اند؟

2. علّت عمده اين كه اميرمؤمنان (ع)، براي گرفتن حقّش دست به شمشير نبرد، حفظ اسلام بود. بعد از رحلت پيامبر (ص)، جامعه اسلامي به شدت آشفته و مضطرب بود. عده اي از دين برگشته بودند، و منافقين نيز، مترصّد فرصتي بودند تا نابودي اسلام را مشاهده كنند. ابرقدرت هاي ايران و به ويژه روم نيز، منتظر روشن شدن وضعيت جامعه اسلامي

ص: 69

بودند تا به موقع شكست هاي خود را جبران كنند. در چنين شرايطي جنگ داخلي، فتنه اي بود كه نتيجه اي جز نابودي كامل اسلام نداشت. به همين دليل، ابوسفيان، از سر فتنه انگيزي نزد اميرمؤمنان (ع) آمد كه البته عباس را نيز همراه خود كرده بود و گفت: «با بودن شما، نوبت به بني عدي و بني طي نمي رسد كه حاكم باشند». حضرت فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاة …(1)

اي مردم! امواج بزرگ فتنه را، با كشتي هاي نجات، درهم شكنيد. از راه اختلاف و پراكندگي برگرديد و تاج تفاخر و برتري جويي را از سر برداريد. [دو كس راه صحيح رفتند] آن كس كه با داشتن ياور و نيروي كافي بپا خواست و پيروز شد. ديگري كسي كه با نداشتن نيروي كافي، كناره گيري كرد و مردم را راحت ساخت …

3. پيامبر (ص) نيز تا زماني كه نيروي كافي نداشت، تمامي آزار و اذيت ها، محاصره ها و تهمت ها را تحمل كرد، اما هرگز با قريش نجنگيد. تا جايي كه حتي در حديبيّه، با آنها پيمان صلح نيز، امضا كرد.

4. ظلم و ستم هاي فراواني در حق اميرمؤمنان (ع) روا


1- نهج البلاغه، خطبه 5.

ص: 70

داشتند كه در اينجا به چند مورد از آنها به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، از دانشمندان اهل سنت اشاره مي شود:

الف)

«مَا زِلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللهُ رَسُولَهُ حَتَّي يَوْمِ النَّاسِ هَذَا»(1)

؛ «از هنگام رحلت پيامبر، همواره مورد ستم بوده ام، حتي امروز هم».

ب)

«أَللّهُمَّ أَخْزِ قُرَيْشاً فَإِنّهَا مَنَعَتْنِي حَقِّي وَ غَصَبَتْنِي أَمْرِي»؛(2)

«خدايا قريش را خوار فرما كه آنها حقّ مرا گرفتند و خلافت مرا غصب كردند».

ج)

«فَجَزَي قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي، فَإِنَّهُم ظَلَمُونِي حَقِّي وَ اغْتَصَبُونِي سُلْطَانَ ابْنَ أُمِي»؛(3)

«اي كاش كيفردهندگان قريش را، از طرف من كيفر مي دادند كه آنها، حقّ مرا به ظلم گرفتند و خلافت پيامبر كه حق من بود را غصب كردند».


1- شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 283
2- همان، ج 9، ص 306
3- همان.

ص: 71

شبهه 17

اشاره

هرگاه ايراني ها در بحث ديني كم مي آورند مسئله افغانستان و فلسطين را مطرح مي كنند. اصلًا مگر ايراني ها، براي فلسطين و غزّه چه كاري انجام داده اند؟ آيا به جنگ با اسرائيل رفته اند؟ در اين زمينه، دست كم عربستان، كمك مالي زيادي به فلسطين نموده است.

پاسخ

1. با كدام يك از ايراني ها و با چه شرايطي بحث مي كنيد كه كم مي آورند؟ با عده اي از زائران و يا با علما، آن هم در شرايط و فضاي ترس آور پليسي و تهمت و اتّهام زني!

2. از خود فلسطيني ها بپرسيد كه در جهان اسلام، كدام دولت، صادقانه و بدون هيچ ترسي از آمريكا و اسرائيل از مظلوم دفاع مي كند و از جوانان خودتان نظرخواهي كنيد كه در ميان حكام اسلامي، كدام رئيس حكومت، از مظلومين فلسطين حمايت مي كند؟

3. آمريكا و اسرائيل، در جهان با كدام دولت بيشترين

ص: 72

دشمني را دارند و عليه آنها اقداماتي همچون؛ نظامي، سياسي، محاصره اقتصادي، تحريم هاي گوناگون را روا مي دارند؟ بي ترديد، چون دولت ايران از مردم مظلوم فلسطين، افغانستان، لبنان و …، حمايت مي كند، مورد اين هجمه ناجوان مردانه استعمارگران و شياطين واقع شده است.

4. آري! ايران سي سال است كه با آمريكا و اسرائيل مي جنگد. البته نه جنگ نظامي، بلكه در صحنه سياسي؛ صحنه اي كه در آن آمريكا، گاهي از مزدوران خود (صدام و ديگران) استفاده كرده است.

اگر ايران، به حمايت از مظلومين برنمي خاست، مجبور نبود اين اندازه هزينه هاي مادي و معنوي صرف كند. امّا دفاع از مسلمانان مظلوم، جزء باورها و بخشي از ايدئولوژي پيروان اهل بيت (عليهم السلام)، است و ايران، هرگز از آن دست بردار نخواهد بود. اما كمك هاي مالي كه دولت عربستان به برخي از گروه هاي فلسطيني مي كند، فقط براي ايجاد اختلاف و دوگانگي بين فلسطينيان است. از طرفي كمك هايشان را در اختيار كساني قرار مي دهند كه مطيع دستورهاي دولت هاي كفري همچون آمريكا باشند.

ص: 73

شبهه 18

اشاره

در عربستان، به يهوديان اجازه فعاليت و تأسيس كنيسه داده نمي شود، در حالي كه در ايران، يهوديان آزادانه فعاليت مي كنند.

پاسخ

1. قرآن و سنّت پيامبر (ص)، بر محترم شمردن اهل كتاب در جامعه اسلامي البته با شرايط ويژه تأكيد فراوان دارد و يهوديان مدينه مادامي كه پيمان شكني و خيانت نكرده بودند، در جامعه اسلامي و تحت حمايت اسلام، زندگي مي كردند و در احوال شخصيّه، تابع آيين خود بودند: (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ … ). (مائده: 19)

2. در ظاهر، نظر علماي اهل سنّت نيز، همين است.(1)

3. ايران، كشوري كاملًا دمكراتيك است و تمام كساني كه منع شرعي و قانوني نداشته باشند، مي توانند در آنجا آزادانه زندگي كنند. بنابراين، اهل كتاب و برادران اهل سنّت، نه تنها در احوال شخصيه خود آزاداند، بلكه همگي در مجلس


1- الامام شافعي، الامّ، ج 4، ص 194، بيروت، دارالفكر، دوم، 1403 و …

ص: 74

شوراي اسلامي، نماينده دارند و در مقام هاي بالاي حكومتي، مي توانند حضور داشته باشند. در حالي كه اين موقعيت، در كشورهاي ديگر وجود ندارد و در كشور عربستان حتي به پيروان اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) نيز اجازه فعاليت ديني و مذهبي نمي دهند.

4. ايجاد اختناق و اجازه ندادن براي فعاليت هاي مذهبي و سياسي امتياز محسوب نمي شود تا دولت سعودي به خود ببالد.

5. حساب صهيونيست ها، از بقيه يهوديان جدا است. ايران، دشمن صهيونيست هاي نژادپرست و اشغالگر است. ازاين رو، بلافاصله بعد از انقلاب، سفارت خانه اين رژيم نامشروع و اشغالگر، از سوي حكومت گرفته شده و در اختيار نمايندگان فلسطين قرار گرفت.

بي شك مي توان گفت كه خود يهوديان نيز، قرباني سياست هاي غير انساني صهيونيسم هستند.

ص: 75

شبهه 19

اشاره

علماي شيعه در كتاب هاي خود، شما را بنده ائمه خطاب مي نمايند و در برخي دعاهاي شما آمده است: «يا مُذِلَّ المؤمنين!» و بدين وسيله شيعيان را، خوار و ذليل مي كنند.

پاسخ

1. در كدامين كتاب شيعه، چنين مطلبي آمده است؟ در هيچ يك از دعاهاي شيعه، دعايي پيدا نكرديم كه در آن گفته شده باشد: «نَحْنُ عَبِيدُكُم … » و يا «أَنْتُم عَبْدُالأَئمه» و مانندآن. ولي چون اين اشكال در مواردي كه واژه عبد قبل از نام برخي افراد آمده مانند، عبدالنبي يا عبدالحسين و …، توضيح مختصري در اين مورد داده مي شود:

الف) عبد، در زبان عربي، معاني متعددي دارد كه دو معناي آن كاربرد بيشتري دارد. يكي از آنها به مفهوم تسليم و خضوع و عبادت كردن معبود است، مانند (إِنِّي عَبْدُاللهِ)، (مريم: 30) و ديگري به معناي يك قرارداد اجتماعي و يا يك هنجار تشريعي است كه بين دو انسان به وجود مي آيد. طوري

ص: 76

كه يك انسان، عبد و ديگري ارباب مي شود. مانند: (الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ … ) (بقره: 178) كه در اينجا عبد به معناي غلام و نوكر است. همان طور كه مشاهده مي كنيد، قرآن، انسان ها را به دو دسته تقسيم مي كند: حرّ و عبد. وهابي ها، با خلط بين اين دو مفهوم عبد، به ديگران تهمت افكار شرك آلود داشتن مي زنند.

ب) نام هايي مانند عبدالمطلب چه مفهومي دارد؟ آيا جناب عبدالمطلب جدّ اعلاي پيامبر (ص)، حفر كننده چاه زمزم، كسي كه طواف را هفت شوط قرار داد و …، واقعاً مطّلب را مي پرستيد؟!

2. در اذن دخول يك زيارت نامه نيز، به همين مفهوم آمده است:

«يا مَوالِي يا أَبْناءَ رَسُولِ الله، عَبْدكُم وَ ابْن أَمَتِكُم … ».

كه به يقين هر بي سوادي متوجه مي شود كه اينجا مراد از عبد، پرستش نيست، چون به دنبال آن آمده است و فرزند كنيز شما. اين واژه در قرآن نيز، به همين معني كار رفته است:

(وَ أَنْكِحُوا الأَيامي مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ) (نور: 32)

و دختران و غلامان و كنيزان درستكار خود را همسر دهيد.

مفهوم كلمه عبد، در زيارت نامه ها و اشعار، به معناي مطيع، محبّ و مانند آن است و نوكر و مطيع اهل بيت پيامبر (ص)

ص: 77

بودن، افتخاري است كه به آقايي بر همه دنيا، شرف دارد. كه البته وهابي ها، هرگز اين عشق و محبّت را درك نمي كنند.

3. كساني ما را از مطيع بودن اهل بيت (عليهم السلام) و اظهار ارادت به ساحت مقدسشان نهي مي كنند، كه خود در برابر شاهان خود و بدتر از آن، در مقابل آمريكا، طوق عبوديت به گردن و حلقه رقيّت در گوش دارند!!

4. بنابرآنچه گذشت، بندگي خدا در آيه هاي 30 و 93 سوره مريم و آيه 20 سوره زمر، با بندگي خدا، كه در آيه 178 سوره بقره و آيه 32 سوره نور آمده است، كاملًا متفاوت است و تنها مشترك لفظي است. مانند واژه شير در فارسي:

«آن يكي شير است اندر باديه وآن دگر شير است اندر باديه

آن يكي شير است كآدم مي خورد وآن دگر شير است كآدم مي خورد»

و اين نوعي مغالطه و بي دقتي علمي است، كه مشترك لفظي استعمال شود و مفهوم واقعي آن، مورد توجّه قرار نگيرد.

5. عبد به اين معني، در محاوره ها و مكالمه هاي عربي، فراوان مشاهده مي شود. مرحوم كليني در كافي نقل كرده است كه دانشمندي از يهود، خدمت اميرمؤمنان (ع) رسيد و پرسشي

ص: 78

مطرح كرد. آن گاه پرسيد: «آيا شما پيامبريد؟»، حضرت فرمود:

«وَيْلَكَ! إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّد (ص)»؛(1)

«واي بر تو! من بنده اي از بندگان محمّدم (ص)».

آيا منظور اميرمؤمنان (ع)، اين بود كه پيامبر (ص) را خدا مي داند و او را مي پرستد؟!

6. اين مطلب كه در دعاهاي شيعه آمده است: «يا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِين»، از دروغ ها و تهمت هاي جاهلانه اي است كه حاكي از درماندگي و ضعف گوينده است. اين عبارت را يكي از مسلمانان، خطاب به امام حسن مجتبي (ع)، گفت و آن هنگامي بود كه امام (ع)، براي حفظ خون مسلمانان و مصلحت اسلام، پيمان ترك دشمني را پذيرفت. البته اين شخص، متوجه اشتباه خود شد.(2)


1- كافي، ج 1، ص 89
2- سيد محسن امين عاملي، اعيان الشيعه، ج 2.

ص: 79

شبهه 20

اشاره

كمك خواستن از غيرخدا، شرك است. پس نگوييد يا علي، يا حسين و يا محمد، بلكه فقط بگوييد يا الله.

پاسخ

1. بردن نام علي عبادت است و در منابع معتبر اهل سنت، از قول پيامبر (ص) نقل شده است كه فرمود: «ذِكْرُ عَلِي عِبَادَة»(1)

2. آيا اين خطاب ها، شرك و گناه است؟ در قرآن از اين خطاب ها فراوان است: (يا أَيُّهَا النَّبي)، (يا أَيُّهَا الرَّسُول)، (يا مُوسي)، (يا نُوحُ) و … برادران يوسف كه همه پيامبرزاده و موحّد بودند، گفتند: (يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ … )؛ «اي عزيز (مصر)! ما و خاندان ما را پريشاني (و قحطي) فراگرفته … » (يوسف: 88)

3. در متون اهل سنّت، اين گونه خطاب ها بسيار به چشم مي خورد. از جمله:


1- جلال الدين سيوطي، الجامع الصغير، بيروت، دارالفكر، اول، 1401، ج 1، ص 665، ح 4332؛ كنزالعمال، بيروت، مؤسسة الرسالة، ج 11، ص 601، ح 32894؛ تاريخ مدينه دمشق، بيروت، دارالفكر، 1415، ج 42، ص 356..

ص: 80

… يا مُحَمَّد إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلي رَبِّي فِي حَاجَتِي هَذِهِ فَتَقْضِي وَ تَشْفَعْنِي فِيه …(1)

… اي محمد، همانا من به تو در نيازم توجه نموده ام تا اجابت نموده و در آن واسطه شوي …

با توجه به اين روايت، در واقع يا محمد و يا علي گفتن، همان وسيله قرار دادن اين ذات هاي مقدّس در پيشگاه الهي است كه بحث آن گذشت.


1- مسند احمد، ج 4، ص 138؛ مستدرك حاكم، ج 1، ص 519؛ احمد بن شعيب نسائي، السنن الكبري، بيروت، دارالكتب العلميه، اول، 1411، ج 6، ص 169؛ كنزالعمال، ج 2، ص 181، ح 3640؛ مجمع الزوايد، ج 2، ص 279.

ص: 81

شبهه 21

اشاره

جسارت به دختر پيامبر (ص)، در مقابل چشمان حضرت علي (ع) دروغ است. مگر علي (ع)، به ادعاي شما شيرخدا نبود؟ پس چگونه ممكن است در مقابل چشم علي (ع)، همسرش را زده باشند و او اقدامي ننموده باشد.

پاسخ

1. علي (ع) چون شير خدا بود براي خدا و دين خدا، بردباري كرد و دست به شمشير نبرد. فضيلت و عظمت و شجاعت آن است كه انسان قدرت و توانايي داشته باشد، ولي براي رعايت مصالح اسلام و مسلمانان صبر كند. اميرمؤمنان (ع)، همچون فرزندش امام حسين (ع)، امير غيرتمندان و شجاع ترين شجاعان است. ولي هنگامي كه مصلحت دين خدا اقتضا مي كند اين امر را مي پذيرد كه خودش كشته شود و خواهرش زينب كبري (س)، و بقيه اهل بيت (عليهم السلام) به دست گروهي كه نه دين دارند، نه غيرت و نه انسانيت، اسير شود.

بنابراين، اميرمؤمنان (ع)، طبق وظيفه شرعي عمل مي كرد،

ص: 82

نه اين كه تابع عصبيّت جاهلي باشد.

2. همان طور كه گفته شد، حمله بردن به منزل اميرمؤمنان (ع)، نه تنها از سوي شيعيان اجماعي و اتفاقي است، بلكه علماي بزرگ اهل سنّت نيز، همچون ابن قتيبه دينوري آن را نقل كرده اند. بنابراين، نه دروغ است و نه ساخته ذهن دشمنان اسلام.

3. احتمال عقلايي كه مي توان مطرح كرد اين است كه شايد، كسي باور نمي كرد عده اي كه مدّعي مسلماني هستند، احترام دختر پيامبر خدا (ص)، را نگاه ندارند و به منزلي كه جبرئيل نيز، بدون اجازه وارد آن نمي شد، هجوم برده و آن را به آتش بكشند. تا آنجا كه فاطمه (س)، را نيز، مورد ضرب و شتم قرار دهند و …؛ فاطمه اي كه پيامبر (ص)، در مورد او فرموده بود: «خداوند به خاطر فاطمه غضب مي كند و به خاطر خشنوديش خشنود مي شود».(1)


1- المستدرك، ج 3، ص 154.

ص: 83

شبهه 22

اشاره

زيارت قبور، شرك و بت پرستي است. علي پرست وحسين پرست نباشيد و فقط خدا را بپرستيد و بگوييد الله. اعمال و رفتار شما در قبرستان ها، چيزي جز شرك و بت پرستي نيست.

پاسخ

1. منظور از «پرستش» چيست؟ اگر منظور، پرستش واقعي است كه اين تهمتي ناجوان مردانه است. اگر از هر فرد عامي شيعه بپرسيد كه آيا تو علي پرست هستي؟ با عصبانيت خواهد گفت كه: علت علاقه ما به علي (ع)، اين است كه او در بين اصحاب پيامبر (ص)، بهتر از هركسي خدا را عبادت مي كرد. ما علي (ع) را دوست داريم؛ زيرا او عبد مطيع خدا و پيرو محض پيامبر (ص) بود.

2. اگر محبت داشتن نسبت به شخصي، به مفهوم پرستش باشد، پس در دنيا، هيچ موحّدي وجود ندارد؛ چون همه انسان ها افرادي را دوست دارند. همه مسلمانان نيز محبت

ص: 84

ويژه اي نسبت به پيامبر (ص) و اهل بيت ايشان دارند.

3. خدايي كه وهابي ها از او طرفداري مي كنند، به همه چيز شبيه است، مگر الله. خدايي كه دست، پا و همه اعضا و جوارح انسان را به جز عورتين دارد. به زمين مي آيد، فرياد مي زند و در آسمان بر روي تخت خود مي نشيند. اين است خدايي كه آنها، سنگ او را به سينه مي زنند.

4. به طور قطع، اين مطالب، فقط در حدّگفتار و شعار دادن است. اما در عمل و در واقع، وهابي ها بيشترين رفتار شرك آميز و شرك آلودترين باورها را دارند.

آنها، توحيدصفاتي را باور ندارند و آشكارا، مشرك به شرك صفاتي هستند؛ زيرا معتقدند علاوه بر ذات خداوند، هفت صفت از صفات او نيز، قديم هستند (قدماءثمانيه). مفهوم اين اعتقاد اين است كه هشت قديم ذاتي و هشت خدا، وجود دارد. در عمل نيز، در برابر سلاطين و شياطين خضوع مي كنند. بنده آمريكا، اروپا، شهوت و هواي نفس مي شوند. آنها كساني هستند كه در بقيع از سر مزدوري و بندگي اين حرف ها را مي زنند، و نه براي خدا.

5. كدام يك از رفتار ما در قبرستان، شرك و بت پرستي است؟! در اينجا، گوشه اي از زيارت نامه جامعه كبيره را كه در بقيع خوانده مي شود و اينان بيشترين حملات را به آن روا

ص: 85

مي دارند نقل مي كنيم، تا مشخص شود توحيد اين است يا رفتار آنها؟!

الف) قبل از خواندن زيارت نامه، بايد گفت:

أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً (ص) عَبْدُهُ وَ رَسُولُه.

ب) و باز قبل از زيات نامه بايد صد بار «الله اكبر» گفت و پس از آن خواند:

أ

لسَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّة … أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ كَمَا شَهِدَ اللهُ لِنَفْسِهِ وَ شَهِدَتْ لَهُ مَلائِكَتُهُ وَ اولُوا الْعِلْمِ مِنْ خَلْقِهِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ الْمُنْتَجَبُ وَ رَسُولُهُ الْمُرْتَضَي أَرْسَلَهُ بِالْهُدي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون …

اگر اين مطالب چيزي جز توحيد است، پس همه مسلمانان اعتقادي جز شرك و بت پرستي ندارند.

ص: 86

شبهه 23

اشاره

چرا شما شيعيان، فقط چهارده نفر را معصوم خطاب مي كنيد و ابراهيم، فرزند رسول الله (ص) را معصوم نمي دانيد؟ چه فرقي بين اهل بيت پيامبر (ص) و فرزندان ايشان وجود دارد؟

پندارها و پاسخها؛؛ ص86

پاسخ

1. ما تمامي پيامبران و همه فرشتگان الهي را معصوم مي دانيم.

2. عصمت، امري موروثي و خانوادگي نيست كه به همه فرزندان پيامبر يا امام، به ارث برسد.

3. ابراهيم، فرزند پيامبر (ص) در سن 18 ماهگي از دنيا رفت. او هنوز به بلوغ نرسيده بود كه بتوانيم بگوييم گناهي مرتكب شده است يا خير. از سويي ديگر، مگر نفس فرزند پيامبر بودن، باعث مي شود كه شخص معصوم باشد؟ و مگر همه فرزندان پيامبران، يكسان بودند؟ مگر فرزند نوح (ع)، به نصّ قرآن، منحرف و كافر نبود؟ مگر همسر نوح و لوط 8، جزء خانواده اين دو پيامبر نبودند؟ و مگر قرآن نمي فرمايد: (ضَرَبَ

ص: 87

اللهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما … ) (تحريم: 10)

اين آيه، در انتهاي سوره تحريم آمده است كه از توطئه دو تن از همسران پيامبر (ص)، سخن مي گويد. بنابراين، بين فرزندان و اهل بيت پيامبر (ص) تفاوت هايي وجود دارد. كدام عالم مسلماني اعم از شيعه و سني معتقد است كه بقيه دختران پيامبر (ص) از نظر فضيلت، با فاطمه زهرا (س)، همسان و برابر بودند؟

ص: 88

شبهه 24

اشاره

تشيع، از اسلام فقط سينه زدن و گريه كردن را آموخته است و درباره حادثه عاشورا، فقط با نام حسين (ع) و زينب (س) آشناست و حتي نام هفتاد و دو تن را هم نمي داند.

پاسخ

1. شيعه، در عزاداري امام حسين (ع) و گريه بر حضرتش، لذّتي يافته كه حاضر نيست اين گريه و غم را با شادي هاي عالم، عوض كند. اين حزن عارفانه و اين غم عاشقانه، انسان را به ملكوت اعلي پرواز مي دهد. اما هيهات! كساني كه همچون درياچه اي يخ زده، زندگي سرد و منجمدي دارند، بعيد است كه از اين لذّت ها، خبري داشته باشند. نه جشني نه عزايي، نه شادي نه حزني و … !

2. مگر دانستن اسامي هفتاد و دو تن، از واجبات تشيع است؟ كه اگر كسي ندانست، شيعه بودنش زير سؤال برود؟! انتظار داريد اين مطلب تاريخي را چه كساني بدانند؟ مورخين و علماي فن و يا همه مردم؟ اين مانند آن است كه ما از يك عامي اهل سنّت بخواهيم، اسامي همه صحابه پيامبر (ص) را نام ببرد و اگر نتوانست، بگوييم اين چه سنّي است كه اسامي

ص: 89

اصحاب پيامبر (ص) را نمي داند.

3. عاشورا، دو مرحله داشت؛ مرحله اوّل كه تا روز عاشورا بود و امام و رهبر و محور قيام، امام حسين (ع) بود و مرحله دوم كه پس از روز عاشورا شروع شد و محور حفظ و تداوم قيام آن زينب (س) بود.

بنابراين، طبيعي است كه در اين قيام، درباره اين دو بزرگوار بيشتر سخن گفته شود و مردم هم، با آنها بيشتر آشنا باشند. اما مي توان گفت كه حتي عوام هم، با بسياري از عاشوراسازان و حماسه آفرينان كربلا، آشنا هستند.

4. شيعه اگر براي امام حسين (ع) و يارانش گريه كند، توجه دارد كه اين گريه، اعلان جنگ با ظلم، خيانت و نامردي است. او فلسفه گريه خود را مي داند. اين گريه، آن چنان حرارت، تحرّك و قدرتي به او مي دهد كه در مقابل همه ستمكاران مي ايستد و كاري مي كند كارستان. جوانان حزب الله، با الگو گرفتن از حركت امام حسين (ع)، كاري كردند كه همه ارتش هاي عرب، از انجام آن ناتوان بودند.

چقدر زشت است كه گاندي غير مسلمان، رمز پيروزي خود را الگو گرفتن از امام حسين (ع) مي داند، و برعكس، كساني كه مدّعي مسلماني هستند، قيام فرزند پيامبر اسلام (ص) و عزاداري پيروانش را تخطئه مي كنند!

ص: 90

شبهه 25

اشاره

شما جاهليد. يك روز دنبال فلان مرجع و روزي ديگر به دنبال مرجع ديگر مي دويد.

پاسخ

1. كار ما، كه از بين چند كارشناس و مجتهد زنده، برترين، با تقواترين، عالم ترين و آگاه ترين آنها را به عنوان مرجع تقليد، انتخاب مي كنيم عاقلانه تر است يا كار شما كه علم و فقاهت و اجتهاد را، منحصر در چهار نفر مي دانيد كه همگي آنها هزار و چند سال پيش مرده اند؟! مگر اين چهار نفر از آسمان و از سوي خدا آمده اندكه بايد تا قيامت از آنها تقليد كرد؟

2. شيعه در اصول دين، تقليد را جايز نمي داند و هر كسي بايد با عقل خود، راه درست را تشخيص دهد. در فروع نيز، سه راه را مطرح مي كند:

الف) خود مكلّف تلاش كند تا به حدّ اجتهاد و كارشناسي دين برسد كه در اين صورت، تقليد برايش جايز نيست و بايد مطابق نظر خود عمل كند.

ص: 91

ب) خود، مجتهد و كارشناس نباشد كه در اين صورت، بايد به يك كارشناس ديني كه در اصطلاح فقيه و مجتهد ناميده مي شود مراجعه كند و اين امري است عقلي و عقلايي كه همه عقلاي عالم نيز، همين كار را مي كنند.

ج) به احتياط عمل كند، يعني طوري رفتار كند كه به يقين برسد كه حكم خدا را اجرا كرده است.

3. هر يك از مكلّفين، از يك مجتهد، مادامي كه زنده است تقليد مي كنند. بنابراين، آوردن عبارت «يك روز دنبال فلان مرجع و روزي ديگر به دنبال مرجع ديگر»، از جهل گوينده اين سخن سرچشمه مي گيرد.

4. علت طرح اين گونه شبهات آن است كه شياطين، به تأثير مرجعيت شيعه در پويا بخشي و اقتدار و سازماندهي پيروان اهل بيت (عليهم السلام)، پي برده و اين مطلب را درست درك كرده اند. مراجع شيعه، استوانه هاي استواري هستند كه همه توطئه ها و تلاش هاي شياطين عليه شيعه را، ناكام مي گذارند.

ص: 92

شبهه 26

اشاره

سنّي ها يك فرقه اند و هر چهار گروه، پيرو يكي از بزرگان هستند و مثل شما كه مراجع مختلفي همچون بهجت، سيستاني و … را داريد، عمل نمي كنند.

پاسخ

1. اين ادّعا نيز، حاكي از جهل و بي خبري گوينده است. آيا عبارت «سنّي ها يك فرقه هستند» به معني اين است كه آنها از نظر فقهي يكي هستند؟ آيا فقه شافعي با حنبلي و مالكي يكي است؟ درحالي كه اختلافات فقه شافعي با حنفي، بيشتر است از اختلافات فقهي شافعي با فقه شيعه و فقه شافعي به شيعه نزديك تر است تا فقه حنفي و اگر با هم يكي هستند، پس چرا چهار نام و چهار فرقه دارند؟ و شايد اين عبارت، به اين معني است كه آنها از نظر كلامي يكي هستند؟ براين اساس، آيا مي توان پذيرفت كه اشاعره جبري مسلك، با معتزله تفويضي مسلك، يكي باشند؟

افكار و باورهاي اين دو فرقه با هم متناقض است. اشاعره

ص: 93

معتقدند جبر، حق است و معتزله، آن را باطل مي داند پس چگونه آنها با هم يكي هستند؟! اهل حديث با حشويه و اين دو با وعيديه و وعيديه با تفصيليه، همگي با هم صد و هشتاد درجه، اختلاف دارند. چگونه مي توان اين فرقه ها را كه ضد هم و در نقطه مقابل هم قرار دارند، يكي دانست؟

اين مطلب با صرف نظر از گروه افراطي وهابي است، كه هيچ يك از مسلمانان، نه باورهاي اعتقادي آنها را قبول دارند و نه فتاواي فقهي آنها را.

2. در فقه شيعه، مرجع تقليد با پيروان خود، يك فرقه و گروه خاص را تشكيل نمي دهد. به عبارت ديگر، هرگز گفته نمي شود فرقه بهجت، فرقه سيستاني و …

علاوه بر اين، آيا مي توان گفت كه اينها در اصول، اختلاف دارند؟ حتي در فروع نيز، آيا واقعاً مي توان اختلاف قابل توجهي بين فتاواي آنها يافت؟ و در اين صورت، آيا اين امر باعث دوگانگي و ايجاد فرقه جديد مي شود؟ پس بر اين اساس، بايد شيعه اثني عشريه، به هزاران فرقه تقسيم شده باشد. آيا چنين است؟ شيعه اماميه، كه از زمان شخص پيامبر (ص) شكل گرفته و تا كنون بحمدالله زنده و پرقدرت است، يك فرقه بيشتر نيست و همان فرقه ناجيه است كه پيامبر (ص) فرمود: «به زودي امتم به هفتاد و سه فرقه تقسيم مي شود كه يكي از

ص: 94

آنها، فرقه ناجيه است».(1) در جاي ديگري فرمود:

«إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق».(2)

شيعه، همراهان اهل بيت (عليهم السلام) هستند كه بر كشتي نوح سوار شده و فرقه اي ناجيه هستند.

3. اگر مراجع شيعه، گاهي متعدد مي شوند به تعداد انگشتان دست هم نمي رسند و در اكثر مواقع، منحصر به فرد هستند، مانند زمان مرحوم بروجردي و زمان امام خميني/ و … ولي به هرحال معدودند، به خلاف مفتيان اهل سنّت كه بي شمارند. هر منطقه اي يك يا چند مفتي دارد. بدين ترتيب، هر فرقه مفتيان فراواني دارد. هم اكنون مفتيان وهابي چند نفرند؟ آيا آنها قابل شمارش هستند؟!


1- اسماعيل بن محمد عجلوني، كشف الخفاء، بيروت، دارالكتب العلميه، دوم، 1408، ج 1، ص 150
2- طبراني، المعجم الاوسط، ج 5، ص 306.

ص: 95

شبهه 27

اشاره

طبق آيه هاي قرآن، خمس فقط به غنايم جنگي تعلق مي گيرد نه بر اموال مسلمانان. اما روحانيت شيعه، براي منافع خود از شما خمس مي ستانند.

پاسخ

1. يكي از اموري كه باعث استقلال رأي و آزادگي علماي شيعه در برابر علماي ساير فرق و مذاهب شده است، همين استقلال مالي از حكام و شاهنشاهان ستمگر بوده است. به همين دليل، كساني مسئله خمس را همواره زير سؤال مي برند كه خود براي امرار معاش، مجبور هستند مزدوري زورمداران و زراندوزان و تزويرگران را بكنند. پس، هرگز نبايد از اين دروغ پردازي ها تعجب كرد.

2. چه كسي گفته است كه «طبق آيه هاي قرآن، خمس فقط به غنايم جنگي تعلق مي گيرد … »؟ آيه خمس اين است:

(وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَي ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ

ص: 96

السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا … ) (انفال: 41)

و بدانيد كه هر فايده اي به دست مي آوريد، خمس آن براي خدا و پيامبر و براي خويشاوندان او و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان از بستگان او است. پس آن را به اهلش بپردازيد، اگر به خدا و آنچه بر بنده خود فرستاديم، ايمان داريد.

الف) واژه غنيمت به هر نوع فايده اي كه به دست آيد اطلاق مي شود و يكي از مصاديق آن، غنيمت جنگي است. بنابراين، ظهور آيه، در مطلق غنيمت است اعم از غنائم جنگي و ساير درآمدها و عدول از ظاهر، دليل مي خواهد كه در اينجا وجد ندارد.

ب) سياق و نزول آيه در مورد غنايم جنگي است. بنابراين، بين ظهور و سياق، تعارض وجود دارد. و همه مفسرين، در تعارض بين ظاهر و سياق، ظاهر را مقدم مي دارند. بنابراين، در اينجا نيز، ظاهر مقدم است كه دلالت آيه بر تمامي درآمد و فايده ها مي باشد.

ج) اگر بنا بود كه آيه، منحصر به غنايم جنگي باشد، بايد خداوند اين گونه مي فرمود: «واعلموا أن ما غنمتم في الحرب … ». به طور قطع غنيمت، منحصر به آنچه در جنگ به

ص: 97

دست مي آيد، نيست، به عنوان مثال، به گوسفند مي گويند غنم؛ زيرا نوعي درآمد است. در قرآن آمده: (مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ). چنان كه راغب گفته است: «اصل غنيمت از غنم است».

غنيمت به معناي فايده، در زبان عربي زياد به كار رفته است: اميرمؤمنان (ع)، مي فرمايد: «إِغْتَنَمَ الْمَهَلَ»؛ «از فرصت ها بهره ببرد». بنابراين، بحث خمس در قرآن، تنها درباره غنايم جنگي نيامده است.

3. در روايت هاي اهل سنت، خمس براي ساير درآمدها ثابت شده است. در اينجا، مواردي از آنها ذكر مي شود:

الف)

«عن ابن عباس قال: قَضي رَسُولُ الله (ص) فِي الرِّكَازِ الْخُمُس»؛

«پيامبر خدا (ص) براي معادن، خمس قرار داد».

ب) احمد نقل كرده است كه شخصي به پيامبر (ص) عرض كرد: «گنجي در خرابه اي يا … مي يابيم، حكمش چيست؟» پيامبر (ص) فرمود:

«فِيهِ وَفِي الرِّكَازِ الْخُمُس(1)

»(2)؛ «در آن و در معادن خمس وجود دارد».

ازاين رو، اگر به دليل روايت در گنج و معادن خمس لازم


1- مسند احمد، ج 1، ص 314؛ محمد بن يزيد قزويني ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 839
2- مسند احمد، ج 5، صص 186، 202 و 207؛ سنن ترمذي، ج 1، ص 219. براي ملاحظه بقيه روايت ها و نامه هاي پيامبر 9 و ساير دلايل، مراجعه كنيد به: سيد مرتضي عسكري، معالم المدرستين، ج 2، صص 113 194.

ص: 98

است در ساير موارد نيز كه اهل بيت (عليهم السلام) خمس را واجب مي دانند به دليل روايت است نه به دلخواه علماي شيعه.

4. گوينده، مطلب را طوري مطرح كرده است كه گويا تمام خمس، به روحانيون تعلق مي گيرد. در حالي كه خمس، به دو قسمت تقسيم مي شود؛ نصف آن، سهم سادات فقير است كه ربطي به روحانيون ندارد و نصف ديگر، سهم امام است كه بايد صرف پيشبرد اسلام و پيشرفت مسلمانان شود. يكي از ده ها مورد صرف سهم امام، پرداخت شهريه به طلّابي است كه عمر خود را در راه پيشبرد اسلام، صرف مي كنند و درآمد ديگري هم ندارند. البته طلّاب نيز، تا نيازمند نباشند، از دريافت شهريه خودداري مي كنند.

5. روحانيت شيعه، اگر دنبال منافع شخصي بودند، همانند شما به دربار سلاطين، پناه مي بردند و يا از دولت حقوق مي گرفتند. در حالي كه آنها به شدت از اين امر دوري مي كنند.

6. با آن كه در ايران، در رأس حكومت، يك مرجع تقليد و يك روحاني قرار دارد و مي تواند تمام هزينه هاي مربوط به روحانيت را از بودجه عمومي تأمين كند، ولي با اين وجود، چيزي از بيت المال، صرف روحانيون نمي شود.

ص: 99

شبهه 28

اشاره

روحانيت شيعه، صيغه را حلال مي دانند. در صورتي كه اهل تسنن، صيغه را زنا و امري حرام اعلام كرده اند.

پاسخ

1. از نظر شيعه، ازدواج موقت (متعه)، به علت وجود دلايلي در قرآن و سنت، حلال است و از نظر ماهيت و بسياري از شرايط، تفاوتي بين ازدواج موقت و دائم نيست. تنها تفاوت عمده، مشخص بودن زمان در متعه و نبود برخي قيود، مانند جواز خروج زن بدون اذن شوهر، عدم وجوب نفقه و … در متعه است.

2. ازدواج موقت، به نص قرآن و سنت نبوي، حلال است. همه مسلمانان تا زمان خليفه دوم، بر اين مطلب پاي بند بودند. تا آنكه او، متعه حج و متعه نكاح را تحريم كرد. از آن به بعد بين مسلمانان دو نظر پيدا شد. شيعه و عده كمي از اهل سنت به حلال بودن اين دو متعه معتقدند. و اكثريت اهل سنت آن را تحريم كرده اند.

ص: 100

3. همان طور كه گفته شد، بر حلال بودن متعه، دلايل قرآني و روايي وجود دارد. كه در ذيل به برخي از آنها اشاره مي شود:

الف) ( … فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً)؛ « … و از زنان، آنهايي را كه با متعه [ازدواج موقت] به همسري خود درآوريد، مهرشان را كه با قرار شما و آنها واجب شده است به آنها بدهيد … » (نساء: 24)

علماي شيعه و بسياري از علماي اهل سنت، موضوع اين آيه را ازدواج موقت مي دانند. علماي بزرگ اهل سنت، كه چنين باوري دارند، عبارتند از:

احمد بن حنبل در مسند، ج 3، ص 380؛ ابوبكر جصاص در احكام القرآن، ج 3، ص 96؛ ابوبكر بيهقي در السنن الكبري؛ قاضي بيضاوي در انوار التنزيل، ج 2، ص 69؛ ابن كثير در تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 226؛ جلال الدين سيوطي در الدر المنثور، ج 2، ص 140؛ قاضي شوكاني در تفسير فتح الغدير، ج 1، ص 518؛ و آلوسي در روح المعاني، ج 3، ص 8.

اين مطلب آن چنان مسلّم بود كه برخي صحابه، از جمله ابي ابن كعب، ابن عباس، سعيد ابن جبير، و ابن مسعود، و سدي، آيه را اين گونه قرائت مي كردند:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ إِلي أَجَلٍ مُسَمَّي فَآتُوهُنَّ أَجُورَهُنَّ … ».

اين مطلب را

ص: 101

طبري در تفسير خود، زمخشري در الكشاف، رازي در تفسير خود و …، نقل كرده اند.(1)

روايت هاي فراواني در اين زمينه وجود دارد كه به چند نمونه، به نقل از منابع معتبر اهل سنت، بسنده مي شود:

ب) بخاري و مسلم از جابر بن عبدالله و سلمه بن الاكوع نقل كرده اند كه منادي پيامبر (ص)، در بين ما، ندا داد و گفت:

«إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَدْ أَذِنَ لَكُم أنْ تَسْتَمْتِعُوا»؛(2)

«پيامبر خدا به شما اجازه داد متعه كنيد، (يعني ازدواج موقت انجام دهيد)».

ج) در صحيح مسلم و مسند احمد و غير اين دو، از عطا نقل شده است كه جابر بن عبدالله براي عمره آمده بود. نزد او رفتيم. مردم از او سؤال هاي متعددي پرسيدند. از جمله ذكر متعه شد. گفت:

«نَعَمْ استَمْتَعْنَا عَلَي عَهْدِ رَسُولِ الله (ص) وَ أَبي بكر وَ عُمَر»(3)

؛ «بله در زمان پيامبر (ص) و ابوبكر و عمر متعه مي كرديم».

د) ابن جريج، به تنهايي هيجده حديث درباره حلال بودن متعه نقل كرده است.(4)


1- محمد بن جرير طبري، جامع البيان، بيروت، دارالفكر، 1425، ج 5، ص 18، ذيل همين آيه
2- صحيح بخاري، بيروت، دار الفكر للطباعة، 1401، ج 6، ص 129؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 131
3- صحيح مسلم، النكاح، ج 4، ص 131؛ مسند احمد، ج 3، ص 380
4- محمد بن علي بن محمد شوكاني صنعاني، نيل الاوطار، بيروت، دارالجيل، ج 6، ص 271.

ص: 102

ه) حكم از علي (ع) نقل مي كند كه فرمود:

لَوْلا أَنَّ عُمَر نَهي عَنِ الْمَتْعَةِ مَا زَنَي الَّا شَقِيٌّ.(1)

اگر عمر از متعه نهي نمي كرد، هرگز كسي مرتكب زنا نمي شد مگر بدبخت.

4. بنابر آنچه گذشت، متعه به نص قرآن، حلال بوده و تا دوران عمر هم، انجام گرفته است.

به صورت متواتر نقل شده كه عمر گفته است:

مُتْعَتَان كَانَتَا عَلَي عَهْدِ رَسُولِ الله (ص) وَأَنَا أَنهَي عَنْهُمَا وَأُعَاقِبُ عَلَيْهِمَا.(2)

دو متعه در زمان پيامبر (ص) [حلال] بود و من از آن دو نهي مي كنم و به سبب آن كيفر مي دهم.

الف) آيا عمر چنين حقي را داشت كه در مقابل نص قرآن اجتهاد، و حلال خدا را حرام كند؟

ب) حتي بعد از تحريم خليفه دوم نيز، ده ها نفر از صحابه و تابعين، قائل به حلّيت متعه بودند.(3)

ج) آيا خليفه دوم، دليل قابل قبولي براي اين تحريم


1- تفسير طبرى، ج 5، ص 9؛ تفسير الجامع لاحكام القرآن قرطبى، ج 5، ص 130، بيروت، مؤسسة التاريخ العربى
2- تفسير الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 392
3- علامه اميني در الغدير، ج 6، ص 220، اسامي چهل نفر از اصحاب و تابعين و علماي بزرگ اهل سنت كه قائل به حلّيت متعه هستند را ذكر كرده است.

ص: 103

داشت؟ از بررسي هاي تاريخ چنين چيزي بر مي آيد كه خير.

د) فرض مي گيريم كه عمر، چنين حقي را داشت و كار او نيز، درست بود. آيا با تحريم او، حكم زنا بر متعه، بار مي شود؟ با آنكه متعه در واقع، همان ازدواج است و بيشتر احكام ازدواج دائم بر آن مترتب است. از جمله؛ متعه همچون ازدواج دائم، عقد و صيغه خاصي مي خواهد و مهر و مدت، در آن لازم است. چنان كه عقل و بلوغ و عدم مانع شرعي، از قبيل نسب، يا سبب يا رضاع و مانند آن، شرط صحت ازدواج موقت است. ساير احكام نكاح دائم، از قبيل ممنوعيت آميزش در حال حيض و نفاس، الحاق فرزند به همسر و …، همگي در متعه نيز جاري است. درحالي كه در زنا، هيچ يك از اين امور رعايت نمي شود؛ نه عقدي در آن است، نه فرزند به پدرش ملحق مي شود و نه ارثي مي برد و نه محرميتي حاصل مي شود و نه عِدّه اي دارد و …

علاوه بر آن اگر متعه را زنا بدانيم، بايد قائل شويم كه مسلمانان در زمان پيامبر (ص) و عهد ابوبكر، تا اواخر حكومت عمر، مرتكب زنا مي شدند.

به هرحال، اين مطلب از اصل تحريم حلال الهي زشت تر است و در واقع، از ناآگاهي گوينده و عدم دقت در تفاوت هاي فراوان اين دو، ناشي مي شود.

ص: 104

شبهه 29

اشاره

انتظار ظهور امام زمان (عج)، بيهوده و ناشي از باورهاي افسانه اي است. امام حسن عسكري (عج) فرزندي نداشته است.

پاسخ

1. اصل انتظار ظهور مهدي (عج)، بين مسلمانان، امري اجماعي است و هيچ مسلماني منكر آن نيست. بلكه اعتقاد به ظهور مصلح جهان در ميان همه اديان مطرح دنيا، (يهوديت، مسيحيت، زردشتي، هندو و … ) امر پذيرفته شده اي است.

2. ولادت امام زمان (عج)، فرزند امام حسن عسكري (ع) در سال 255 ه. ق بود و اين به اعتقاد شيعه، از مسلمات تاريخ است كه با دلايل محكم، در متون معتبر شيعه، نقل شده است.(1) از جمله:

خَرَجَ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ (ع) حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِي: هَذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ عَلَي اللهِ فِي أَوْلِيَائِهِ، زَعَمَ أَنَّهُ يَقْتُلُنِي وَ


1- اصول كافي، ج 1، باب مولد الصاحب.

ص: 105

لَيْسَ لِي عَقِبٌ فَكَيْفَ رَأَي قُدْرَةَ اللهِ …(1)

احمد بن محمد گويد: هنگامي كه زبيري كشته شد، اين نامه از جانب امام حسن عسكري (ع) بيرون آمد: اين است مجازات كسي كه بر خدا نسبت به اوليايش دروغ بندد. او گمان كرد كه مرا خواهد كشت و نسلم قطع مي شود. قدرت خدا را چگونه مشاهده كرد …

شيخ مفيد از حكيمه دختر امام جواد (ع) و عمه امام عسكري (ع) نقل كرده است كه: «أَنَّهَا رَأَتِ الْقَائِمَ (ع) لَيْلَةَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذَلِك»؛ (2)«حكيمه، امام زمان را شب تولدش و بعد از آن ديده است».

3. بسياري از علماي اهل سنت نيز، همانند شيعه معتقدند كه امام عسكري (ع) فرزندي به نام محمد داشت. هم او است كه مهدي امت است و در آخر الزمان قيام مي كند. در اينجا به نقل چند سند مي پردازيم:

الف) علامه شمس الدين قاضي ابن خلكان شاطي (681 ه. ق) گويد:

«ابوالقاسم محمد بن حسن عسكري فرزند علي هادي، فرزند محمدجواد، دوازدهمين امام نزد شيعه، معروف به


1- محمد بن نعمان شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 349
2- همان، ص 351.

ص: 106

حجت …، ولادت او در روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجري، اتفاق افتاد. هنگام وفات پدرش، پنج سال داشت».(1)

ب) محيي الدين عربي گويد: «بدانيد خروج مهدي حتمي است. او از عترت پيامبر خدا و از فرزندان فاطمه است. جدش حسين بن علي بن ابي طالب و پدرش حسن عسكري فرزند امام علي نقي … است. هم نام پيامبر خدا است و مسلمانان بين ركن و مقام، با او بيعت مي كنند».(2)

ج) ابن اثير جزري عز الدين متوفي 630 ه. ق در كتاب الكامل في التاريخ در حوادث سال 260 ه. ق مي نويسد: «در اين سال، ابومحمد علوي عسكري وفات كرد. او يكي از ائمه دوازده گانه مطابق مذهب اماميه و پدر محمد است كه شيعيان او را منتظَر مي دانند».(3)

د) در اين باره دركتاب شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، نام پنجاه نفر از علماي اهل سنت، به همراه گفته هايشان آمده است.(4)


1- ابوالعباس شمس الدين احمد بن محمد بن ابي بكر بن خلكان، وفيات الاعيان، بيروت، دارالثقافة، ج 4، ص 176
2- ابن عربي، فتوحات مكيه، باب 366
3- ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 7، ص 274
4- شيعه شناسي، ج 2، ص 231.

ص: 107

اين نقل و قول ها، گوشه ناچيزي از اخبار وارده در اين مورد است كه از همين مقدار اندك نيز، ميزان عدم آگاهي و يا غرض ورزي و دروغ پراكني گوينده سخن فوق، آشكار مي شود.

ص: 108

شبهه 30

اشاره

چرا امامان شيعه، همگي از نسل امام حسين (ع) هستند و امام حسن (ع) از نسل خود، امامي ندارد.

پاسخ

1. اين سخن، مانند اين است كه كسي بگويد چرا شما بعد از حضرت اسحاق (ع) همه پيامبران را تا پيش از پيامبر خاتم، از نسل او برگزيديد و از فرزندان اسماعيل، كسي را انتخاب نكرديد؟! مگر اين مردم هستندكه پيامبر را انتخاب مي كنند و در اصل مگر مردم، قادرند چنين كاري كنند … ؟!

2. اهل سنت، امامت را از افعال مكلفين دانسته و معتقدند كه مردم (اهل حل و عقد/ خبرگان)، بايد امام را انتخاب كنند. حتي اگر يك نفر از اهل حل و عقد نيز، رأي به شخصي دهد، امامت او مشروعيت مي يابد.

الف) قاضي ابوبكر باقلاني متوفي 403 ه. ق ميگويد:

«اگر شخصي خصوصيات لازم براي امامت را داشته باشد، با رأي و نظر يك نفر از اهل حل و عقد نيز، ثابت مي شود و

ص: 109

مشروعيت مي يابد».(1)

ب) تفتازي مي گويد: «امامت با رأي يك نفر از اهل حل و عقد، براي كسي كه شايسته باشد منعقد مي شود».(2)

ج) قاضي ايجي مي گويد: «در امامت … نيازي به اجماع نيست؛ زيرا دليل عقلي يا نقلي بر آن وجود ندارد، بلكه بيعت يك نفر يا دو نفر از اهل حل و عقد كفايت مي كند».(3)

د) عبدالقادر بغدادي (متوفاي 429 ه): چون امامت با رأي يك نفر از اهل حلّ و عقد براي كسي كه شايسته باشد، ثابت مي شود، در صورت بيعت يك نفر، بر سايرين لازم است كه از او اطاعت كنند.(4)

بنابراين، نتيجه مي شود كه:

يك حتي كساني كه رأي يك نفر را براي تعيين امام كافي مي دانند نيز، قيد مي كنند كه هم انتخاب كننده بايد شرايط لازم را داشته باشد و هم انتخاب شونده.


1- ابوعمر يوسف بن عبدالله بن عبدالبر النمري، التمهيد، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافيه، ص 467.
2- سعدالدين مسعود بن عمر بن عبدالله هروي خراساني تفتازاني، شرح المقاصد، پاكستان، دارالمعارف النعمانية، اول، 1401، ج 2، ص 272
3- عضدالدين عبدالرحمن بن احمد ايجي، المواقف، مصر، مطبعة السعادة، اول، 1907، ص 352
4- اصول الدين، ص 280.

ص: 110

دو اين سخنان، تلاشي براي توجيه آنچه بعد از رحلت پيامبر (ص) اتفاق افتاده است، ميباشد وگرنه روح آيين اسلام با اين حرف ها سازگار نيست.

سه از نظر شيعه، امر امامت امري انتخابي نيست، بلكه همان گونه كه مردم در انتخاب پيامبر (ص) نقشي ندارند در گزينش امام نيز، ازخود اختياري ندارند؛ زيرا امام، بايد داراي عصمت و علم لدني باشد و هيچ كس جز خداوند، قادر نيست مصداق اين شخص را معرفي كند؛ زيرا جز خدا، هيچ كس نمي تواند از وجود عصمت در كسي آگاه باشد. بنابراين، امامت تنها از طريق نص، تعيين مي شود.

همچنين از نظر قرآن، حكومت و حاكميت از آن خدا است و اوست كه حاكم را انتخاب مي كند: (إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ)؛ «حكومت نيست مگر از آن خداوند.» (انعام: 57؛ يوسف: 40 و 67)

در آيه ديگري مي فرمايد:

(يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ) (ص: 26)

اي داود ما تو را خليفه بر روي زمين قرار داده ايم، پس بين مردم به حق حكومت كن.

در آيه 124 سوره بقره، امر امامت را عهد خود مي داند كه فقط به معصوم مي رسد و در آيه ولايت نيز، ولّي مردم را،

ص: 111

خدا و پيامبر و كساني از مؤمنان كه نماز را اقامه مي كنند و در ركوع زكات مي پردازند، معرفي كرده است: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ). (مائده: 55)

پيش از اين، به آيه اولواالامر (نساء: 57) و آيه تطهير (احزاب: 33) و آيه صادقين (توبه: 119)، اشاره شد. چنان كه آيه تبليغ (مائده: 67) و آيه اكمال (مائده: 3) و آيه انذار (رعد: 7) و … نيز بر اين امر دلالت دارند.

در اين باره، صدها حديث از پيامبر (ص) در منابع اهل سنت، نقل شده است كه به مواردي از آنها اشاره مي شود:

اول حديث غدير: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاه».(1)

دوم حديث ولايت: «هُوَ وَلِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي».(2)

سوم حديث دوازده خليفه: «لا يَزَالُ الإِسْلامُ عَزِيزاً إِلَي اثْنَي عَشَرَ خَلِيفَة».(3)

چهارم حديث ثقلين: «إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ ب هِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي».(4)


1- مسند احمد، ج 4، 281؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 297
2- مسند احمد، ج 4، ص 438؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 296؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 120
3- صحيح مسلم، ج 6، ص 3
4- صحيح ترمذي، ج 5، ص 328.

ص: 112

پنجم حديث سفينه نوح: «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي كَسَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا هَلَكَ».(1)

3. مگر همه فرزندان امام حسين (ع)، امام و معصوم بودند؟ اگر امامت و عصمت موروثي بود، بايد به همه فرزندان امام حسين و امام سجاد 8 و …، مي رسيد.


1- المعجم الاوسط، طبراني، دارالحرمين، ج 5، ص 306.

ص: 113

شبهه 31

اشاره

يكي از دروغهاي تاريخي، انگشتر دادن امام علي (ع) در حال نماز است؛ زيرا اولًا ايشان فقير بوده؛ ثانياً نيت نماز با زكات، قابل جمع نيست و ثالثاً ركوع، به معناي خواري و ذلت است نه ركوع نماز.

پاسخ

1. نقل شأن نزول آيه ولايت، تنها منحصر به شيعه نيست بلكه علماي بزرگ و مفسران برجسته اهل سنت نيز، آن را نقل كرده اند. حال، آيا آنها نيز، دروغ گفته و تهمت زده اند.(1)

2. در اينجا از بين ده ها سندي كه وجود دارد، به نقل يك حديث از الدرالمنثور تأليف سيوطي، از معروفترين تفاسير


1- جلال الدين سيوطي، الدر المنثور، بيروت، دارالمعرفة، اول، 1365، ج 2، ص 293؛ طبري، جامع البيان، ج 6، ص 389؛ زمخشري، تفسير كشاف، ج 1، ص 649؛ تفسير بيضاوي، ، بيروت، دارالفكر، ج 1، ص 272؛ جصاص رازى، احكام القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، اول، 1415، ج 2، ص 557؛ تفسير ثعالبى، (الجواهر الحسان)، بيروت، دار احياءالتراث العربى، اول، 1418، ج 2، ص 396.

ص: 114

روايي اهل سنت، بسنده مي كنيم:

اخرج الخطيب في المتفق عن ابن عباس قَالَ تَصَدَّقَ عَلي (ع) بِخَاتَمِهِ وَهُوَ راكِعٌ فَقالَ النَّبي (ص) لِلسَّائِل مَنْ أَعْطاك هَذَا الْخَاتَم قَالَ ذَاكَ الرَّاكِع فَأَنْزَلَ اللهُ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ.(1)

خطيب در كتاب المتفق از ابن عباس نقل كرده است كه: علي (ع)، انگشترش را در حال ركوع صدقه داد. پيامبر (ص) از سائل پرسيد: «اين انگشتر را چه كسي به تو بخشيده است؟» گفت: «آن شخصي كه در حال ركوع است». آن گاه خداوند، اين آيه را نازل كرد: (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ … ). (مائده: 55)

البته سيوطي اين حديث را از چند طريق ديگر نقل كرده است.

3. عبارت «حضرت علي از لحاظ اقتصادي بسيار فقير بوده … » نيز، صحيح نيست؛ زيرا:

الف) سوره مائده، در سال نهم و دهم نازل شده و در اين هنگام اميرمؤمنان (ع) نيز، همانند ساير مسلمانان از نظر اقتصادي، وضع نسبتاً مناسبي داشته است.

ب) براي انفاق كردن، لازم نيست كه انسان حتماً ثروتمند


1- الدرالمنثور، ج 2، ص 293.

ص: 115

باشد، بلكه برعكس، افراد فقير بيشتر از ثروتمندان، اهل صدقه و انفاق هستند.

ج) او به نص آيه قرآن، انگشتر خود را بخشيد و اين امر، مستلزم داشتن ثروت زياد نيست. ممكن است انگشتر، به عنوان غنيمت، در يكي از جنگ ها به دست حضرت رسيده باشد و آن گاه ايشان خواسته است آن را در راه خدا، انفاق كند.

د) در اينجا، زكات به معناي صدقه و انفاق مالي است نه زكات مصطلح؛ زيرا زكات مصطلح اولًا تنها به نُه چيز تعلق مي گيرد. ثانياً هر يك، نصاب خاصي دارد و ثالثاً لازم نيست در حال ركوع پرداخت شود. در قرآن، زكات به اين معني، زياد به كار برده شده است. چنان كه در بسياري از آيه هاي مكي، در كنار اقامه نماز، دادن زكات آمده است. درحالي كه در مكه، زكات واجب نبوده و در سال دوم هجري در مدينه، واجب شده است. به هرحال، در قرآن در بيشتر موارد، زكات به هر نوع انفاق مالي اعم از واجب و مستحب اطلاق مي شود.

ه) اين سخن نيز، كه يهوديان براي علي (ع) نفقه، مي آوردند، سخني بي اساس و دروغ است؛ زيرا همه مسلمانان با يهود مدينه، داد و ستد داشتند و گاهي ممكن بود چيزي از

ص: 116

آنها به عاريه، يا قرض و …، مي گرفتند و سپس پس مي دادند.

4. ادعاي اينكه: «نيت نماز با نيت زكات قابل جمع نيست» نيز، صحيح نيست؛ زيرا:

الف) آنها خيال كرده اند كه به هنگام نيت، بايد نيت به زبان گفته شود. به همين دليل مي گويندكه حضرت، چگونه در نماز توانسته است بگويد كه انگشتر خود را در راه خدا انفاق مي كنم … »؟!

حقيقت امر چنين نيست و تنها همين قدر كه انسان توجه دارد كه كاري را براي خدا و نزديك شدن به او انجام مي دهد، همين نيت است. نيت در عبادات، همچون نيت در كارهاي معمولي مانند، آب خوردن، نشستن و برخاستن است. حتي لازم نيست از قلب بگذرانيم، تا چه رسد كه بخواهيم به زبان بگوييم.

ب) در حقيقت، اشكال گوينده اين سخن، به خداوند متعال است. چون خدا كسي را كه در حال ركوع، زكات مي دهد، مدح و ستايش كرده است. حال، اين درست است كه بگويند: يا اين عمل (انفاق در حال ركوع) اتفاق نيفتاده است و يا خداوند متعال نعوذ بالله اشتباه مي كند؟!

ج) آيا تداخل بين عبادت ها، امكان پذير نيست؟ به عنوان مثال: آيا در حال نگاه كردن به كعبه (كه عبادت است)،

ص: 117

نمي توان سبحان الله و يا ذكر ديگري گفت؟! بنابراين، چه اشكالي دارد كه اميرمؤمنان (ع) دو عبادت را در يك زمان انجام داده و خداوند نيز، آن را تأييد و ستايش كرده باشد.

د) برخي از اولياي خدا، به مقام جمع الجمعي مي رسند كه مي توانند در آن واحد، كارهاي متعدد و غير قابل جمعي داشته باشند. آنها مظهر اين اسم ذات باري مي شوند: «يا مَنْ لا يَشْغَلُه سَمْعٌ عَنْ سَمْعٍ … ».

5. عبارت «معناي ركوع در قرآن اشاره به اوج ذلت است» نيز، صحيح نيست؛ زيرا:

الف) عدول از ظاهر لفظ، دليل مي خواهد و اينجا هيچ دليل لفظي وجود ندارد.

ب) از ده ها روايت شأن نزول، برمي آيد كه در واقع، موضوع قضيه در خارج اتفاق افتاده است و اميرمؤمنان (ع) در حال نماز و در ركوع صدقه داده است. بنابراين، قرينه قطعي برخلاف ادعاي اينان وجود دارد.

ص: 118

شبهه 32

اشاره

در نهج البلاغه آمده است كه علي (ع)، خطاب به شيعيان ميفرمايد: «من از آنچه كه شما به من نسبت مي دهيد كمتر هستم» به اين ترتيب، سخنان شيعيان را در خصوص خودش، رد مي كند.

پاسخ

1. مرحوم سيدرضي (رحمه الله) در نهج البلاغه چنين نقل كرده است:

وَقَالَ (ع) لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ، وَ كَانَ لَهُ مُتَّهِماً: أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ، وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِك.(1)

امام به مردي كه در ستايش ايشان افراط مي كرد ولي در دل، امام را متهم مي نمود، فرمود: من از آنچه مي گويي كمتر هستم و از آنچه كه در دل تو است، بالاترم.

الف) سخن امام، كامل و دقيق نقل نشده است و اين خيانت علمي است.

ب) فرمايش امام، خطاب به يك چاپلوس منافق بوده


1- نهج البلاغه، حكمت 83.

ص: 119

است، نه خطاب به شيعيان.

ج) امام، شخص مذكور را مي شناخت و مي دانست كه او منافق است و دل و زبانش با هم همراه نيست. (كان له متهماً) آيا شيعه، نسبت به امام چنين باوري دارد؟!

2. اين شخص به نقل تاريخ، اشعث بن قيس بن معديكرب الكندي از منافقين خوارج بود. به فرمايش امام صادق (ع)، خانواده اشعث، از خانواده هاي بديُمن و نامبارك بودند؛ زيرا خودش در قتل اميرمؤمنان (ع) دست داشت و دخترش جعده، امام مجتبي (ع) را مسموم كرد، و پسرش محمد در كربلا، در شهات امام حسين (ع) نقش داشت. با وجود اين، آيا ميتوان چنين شخصي را شيعه شمرد؟!

ص: 120

شبهه 33

اشاره

صلوات واقعي و صحيحي كه در قرآن آمده است (صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا)، مي باشد كه در آن به آل رسول، اشاره نشده است.

پاسخ

1. آيا تنها مصدر تشريع و تنها منبع احكام اسلام، قرآن است؟ اگر چنين است، شما بر چه اساسي نماز صبح را دو ركعت و نماز ظهر را چهار ركعت مي خوانيد؟ به چه دليل در نماز، حتماً سوره حمد را مي خوانيد؟ آيا جز به دليل روايت است؟ بنابراين، اگر در روايت هاي معتبر، در مورد صلوات، دستوري رسيده باشد، بايد همه مسلمانان تابع آن باشند.

2. اين سخن نيز، يا از جهل گوينده نسبت به آموزه هاي اسلامي، حكايت دارد و يا از غرض ورزي او ناشي مي شود. در منابع اهل سنت ده ها روايت وجود دارد كه شيوه فرستادن صلوات را همان گونه كه شيعيان مي فرستند، دانستهاند. از جمله:

الف) ابن عباس ميگويد: به پيامبر (ص) عرض كرديم كيفيت سلام بر تو را دانستيم، كيفيت صلوات بر تو چگونه است؟ فرمود: بگوييد:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلي آلِ

ص: 121

مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إِبْرَاهِيم وَ … ».(1)

بقيه تفاسير نيز، كيفيت صلوات را به همين گونه كه در آن صلوات بر آل محمد نيز، هست، در ذيل آيه 56 سوره احزاب، نقل كرده اند.

ب) ابومسعود انصاري گويد: در مجلس سعد بن عباده بوديم كه بشير بن سعد به پيامبر (ص) گفت امر كرديد، بر شما صلوات بفرستيم. چگونه صلوات بفرستيم؟ فرمود بگوييد:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلي آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَي إِبْرَاهِيم … ».(2)

ج) ابن حجر از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود:

لا تُصَلُّوا عَلَيَّ الصَّلاهَ الْبتراءَ، فَقالُوا: ومَا الصَّلاهُ الْبَتراءُ؟ قال: تَقُولُون: اللّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَتَمْسِكُون، بَلْ قُولُوا: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَعَلَي آلِ مُحَمَّدٍ.

بر من صلوات ناتمام و بريده نفرستيد. پرسيدند صلوات بتراء (ناقص و بي دنباله) چيست؟ فرمود: به اين بسنده نكنيد كه بگوييد اللهم صل علي محمد، بلكه بگوييد

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَعَلَي آلِ مُحَمَّدٍ.(3)

د) فخر رازي نيز، در تفسيرش تأكيد دارد كه صيغه


1- جامع البيان، ج 22، ص 53؛ الدر المنثور، ج 5، ص 216؛ سنن سنائي، بيروت، دارالفكر، اول، 1930، ج 3، ص 47؛ صحيح بخاري، ج 6، ص 27
2- سنن ترمذي، دارالفكر، 1403، ج 5، ص 38
3- الصواعق المحرقه، ط بيروت، ص 225.

ص: 122

صلوات اين است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُ حَمَّدٍ وَعَلَي آلِ مُحَمَّدٍ».(1)

3. همه فقهاي شيعه و برخي از فقهاي اهل سنت، صلوات بر آل را جزء صلوات دانسته و صلوات بدون آن را كافي نمي دانند.

اين قول همه علماي شيعه و شافعي و اسحاق بن راهويه است.

الف) ابومسعود انصاري گويد: پيامبر (ص) فرمود:

مَنْ صَلَّي صَلاهً وَلَمْ يُصَلِّ فِيهَا عَلَيَّ وَعَلَي أَهْلِ بَيْتِي لَمْ تُقْبَلْ مِنْهُ.(2)

هر كس نمازي بخواند و در آن بر من و بر اهل بيتم صلوات نفرستد، نمازش قبول نمي شود.

ب) امام شافعي در ابيات معروف خود ميگويد:

«يَا آل بَيْتِ رَسُولِ اللهِ حُبُّكُم فَرْضٌ مِنَ اللهِ فِي الْقُرآنِ أنْزَلَهُ

كَفَا كُمْ مِنْ عَظِيم الشَّأنِ أَنَّكُم مَنْ لَمْ يُصَلِّ عَلَيْكُمْ لا صَلاهَ لَهُ»

اي اهل بيت پيامبر (ص)، محبت و دوستي شما چنان كه خداوند در قرآن نازل كرده واجب است.

بر عظمت قدر و شأن شما همين بس، كه هر كس بر شما صلوات نفرستد، نمازش قبول نيست.(3)


1- تفسير كبير، ج 2، ص 293، بيروت، دار احياء التراث العربي، سوم، 1420، ج 2، ص 293
2- علل دارقطني، ج 6، ص 198
3- الصواعق المحرقه، ابن حجر، در تفسير آيه إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ، ص 228.

ص: 123

شبهه 34

اشاره

ساختن بارگاه وگنبد بر روي قبور، از سنت پيامبر (ص)، نبوده و اين عمل از جمله بدعت هاي شيعه است كه پس از او به وجود آمد.

پاسخ

1. ساختن بنا بر قبرها، در قرآن مطرح شده است. خداوند در ماجراي اصحاب كهف مي فرمايد:

(وَ كَذلِكَ أَعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ لا رَيْبَ فِيها إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلي أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً) (كهف: 21)

و بدين سان مردم را از حالشان با خبر ساختيم تا همگان [مؤمنان و كافران] بدانند كه وعده خداوند حق است و در رستاخيز هيچ ترديدي نيست. (و به ياد آور) هنگامي را كه (مردم) ميان خود درباره كار آنها نزاع داشتند، گروهي مي گفتند: «بنايي بر آنان بسازيد (تا از نظرها پنهان شوند كه) پروردگارشان از وضع آنها آگاه تر است.» ولي كساني كه از راز آنها آگاهي يافتند

ص: 124

(و آن را دليلي بر رستاخيز ديدند) گفتند: «ما عبادتگاهي در كنار (مدفن) آنها مي سازيم (تا خاطره آنان فراموش نشود).

بنابراين، قرآن سخن مؤمنان را مبني بر ساختن مسجد بر اصحاب كهف، تأييد كرده است.

2. ساختن بارگاه بر قبور، سيره مسلمانان از زمان پيامبر (ص) تاكنون، بوده است:

الف) پيامبر (ص) را در خانه سقف دار دفن كردند و پس از مدتي بر آن گنبد ساختند و از آن زمان تاكنون، حرم پيامبر (ص) مورد توجه مسلمانان است.

ب) عمر دستور داد بر روي قبر زينب بنت جحش خيمه اي زده شد و كسي او را نهي نكرد(1) و عثمان بر قبر حكم بن ابي العاص سايبان زد و وقتي به او اعتراض كردند، گفت: «عمر چنين نمود».(2)


1- طبقات ابن سعد، بيروت، دار صادر، ج 8، ص 113
2- الاصابه، ابن حجر عسقلاني، بيروت، دارالكتب العلميه، اول، 1415، ج 3، ص 92.

ص: 125

شبهه 35

اشاره

آخوندهاي شما، به دروغ بستن عادت دارند. همان طور كه به ما تهمت زده اند و كشتن شيعيان و در قبال آن واجب شدن بهشت را، از عقايد ما دانسته اند.

پاسخ

1. در كدام يك از كتاب هاي معتبر شيعه، چنين مطلبي از قول علماي شيعه نقل شده است؟

2. مگر اين مطلب نسبت به وهابيون، حقيقت ندارد؟ مگر نه اين است كه از زمان پيدايش اين فرقه استعمار ساخته، قتل و غارت مسلمانان به ويژه شيعيان، از اعمال هميشگي آنها بوده است؟ تاريخ، قتل و غارت و تجاوزهاي آنها را به مكه و مدينه و طائف و جده و كربلا، نجف، حله و …، ثبت كرده است. امروزه، به جرم كدامين گناه و با چه مجوزي ارهابيون وهابي از طريق افراد انتحاري مسلمانان بي گناه را به خاك و خون مي كشند؟ مگر نه اينكه برخي از افراد انتحاري كه در مراكز آموزش وهابي ها تعليم ديده بودند پس از دستگيري، اذعان

ص: 126

كردند كه به آنها آموزش داده شده بود تا خود را در جمعيت مسلمانان، اعم از زنان و كودكان و ساير بي گناهان، نابود كنند تا افطار همان شب، در بهشت، خدمت پيامبر (ص)، باشند؟! به هرحال، مگر مي توان عمل وحشيانه وهابي ها را در كشتار مسلمانان عراق، افغانستان، پاكستان و …، انكار كرد؟ درحالي كه، اين مطلب با توجه به اسناد و مدارك بسيار فراوان، امري بديهي است و انكار آن، انكار بديهيات است و قاعدتاً بايد از يك اعتقاد و جهان بيني سرچشمه گرفته باشد.

ص: 127

شبهه 36

اشاره

هدف پيامبر (ص) در واقعه غدير خم، انتخاب علي (ع) به عنوان خليفه و جانشين نبود؛ زيرا مي توانست اين مسئله مهم را، در صحراي عرفه كه همه زائران از نقاط مختلف سرزمين اسلامي در آنجا حضور داشتند، بيان كند. پس منظور پيامبر (ص)، حمايت از علي (ع) بود و اين امر به دليل شكايتي بود كه تعدادي از مسلمانان، از او، نزد پيامبر (ص) برده بودند.

پاسخ

پيش از پرداختن به پاسخ پرسش فوق، بايد نكاتي را يادآور شويم:

1. حديث غدير از نظر سند، قطعي الصدور و متواتر است و هيچ كس از مسلمانان، در صدور آن ترديد نكرده است و برخي علماي اهل سنت نيز، براي اثبات متواتر بودن اين حديث، كتاب هاي مستقلي تدوين كرده اند.(1)


1- الغدير، ج 1، صص 31 36 و 154.

ص: 128

2. هنگامي كه پيامبر (ص) از حجه الوداع برمي گشت، جبرئيل در مكان غدير خم نازل شد و آيه تبليغ را بر حضرت نازل كرد:

(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ … ) (مائده: 67)

اي پيامبر آنچه را كه از سوي پروردگارت مأموريت يافته اي ابلاغ كن، واگر نكني رسالت او را ابلاغ نكرده اي و [از مردم بيمي نداشته باش كه] خداوند تو را از گزند آنها مصون مي دارد …

بعد از نزول اين آيه، پيامبر (ص) دستور توقف دادند. آنهايي كه از كاروان عقب مانده بودند رسيدند و كساني كه از كاروان جلو افتاده بودند بازگشتند … پس از نماز ظهر، از جهاز شتران، براي پيامبر (ص)، سكويي ساختند. پيامبر (ص) با صداي بلند، همگان را مخاطب قرار داد و خطبه اي رسا و طولاني ايراد فرمود و در ضمن آن، فرمود: « … دو چيز گران بها در بين شما به يادگار مي گذارم؛ قرآن و عترتم كه اهل بيتم هستند و خداي دانا و مهربان به من خبرداد كه اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض بر من وارد شوند … ».(1)


1- المستدرك حاكم نيشابوري، ج 3، ص 109.

ص: 129

آن گاه فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلَي النَّاسِ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم؟»(1)؛ «آيا من نسبت به مؤمنين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم؟»

مردم گفتند: «خدا و رسولش آگاه ترند». حضرت، دست اميرمؤمنان (ع) را بلند كرد، به حدي كه زير بغل حضرت آشكار شد و فرمود:

… أَنَا أَوْلَي بِهِم مِنْ أَنْفُسِهِم فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ.

… صاحب اختيارتر از مردم بر خودشان من هستم. پس هر كه من مولاي اويم، علي مولاي او است.

اين جمله را سه بار تكرار كرد.(2)

آن گاه دست به دعا بلند كرد و گفت:

أَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ، وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.(3)

و پيش از آن كه مردم متفرق شوند، جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:

(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ


1- همان، ص 110
2- همان، ص 109
3- مجمع الزوائد، ج 9، ص 105.

ص: 130

رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِيناً … ) (مائده: 3)

امروز دينتان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را آيين شما پسنديدم …

3. براساس آنچه گذشت (نزول آيات، مقدمه حديث، ويژگي هاي مكاني و تمهيدات پيامبر (ص) و متن سخنان ايشان و … ) براي محقق منصف، ترديدي باقي نمي ماند كه حقيقت چيست؟

4. پيامبر (ص)، از مدت ها پيش، مأمور انجام اين كار بود و تصميم داشت كه آن را انجام دهد و بر حسب روايت ها جبرئيل، اين مأموريت را در مكّه، عرفات، و منا نيز، يادآوري كرده بود. اما طبق آنچه در آيه تبليغ، آمده است، پيامبر (ص) نگران سركشي مردم و در نتيجه كشته شدن حضرت و دچار شقاوت ابدي شدن آنها بوده است. تا آنكه در غدير، خداوند مصونيت حضرت را از مردم (مطابق آيه)، تضمين كرد. آن گاه پيامبر (ص) بدون هيچ گونه ترسي از مردم، مأموريت خود را به انجام رساند.

5. غدير خم از جاهاي ديگر (مكه، منا، و عرفات) مناسب تر بود؛ زيرا:

الف) در مكه، مردم در منازل و جاهاي مختلف پراكنده بودند و جمع كردن آنها ممكن نبود.

ص: 131

ب) در مكان هاي مذكور، مردم مشغول انجام مناسك و عبادت خود بودند و براي امر مهم معرفي جانشين، حاضر نمي شدند.

ج) از طرفي مردم در عرفات محرم بودند و محدوديت هاي احرام را داشتند و براي وقوف واجب، در آنجا گرد آمده بودند، و اگر پيامبر (ص) اين كار را انجام مي داد، امري تبعي و حاشيه اي و فرعي محسوب مي شد، به ويژه با توجه به اينكه حضرت در عرفات خطبه اي طولاني درباره اخلاق رفتاري و معاشرتي مسلمانان ايراد نموده بود، درحالي كه بايد براي اين امر مهم، جلسه اي ويژه با شرايط ويژه و منحصر به فرد و به يادماندني تشكيل مي شد.

د) تمام كساني كه به حج، مشرف شده بودند و در صحراي عرفات حضور داشتند، در غدير خم نيز كه نزديك جحفه و مكان جدا شدن راه ها از يكديگر است حضور داشتند. با اين تفاوت كه در عرفات، مردم در خيمه ها و جايگاه هاي خود پراكنده و مشغول عبادت بودند و تشكيل چنين جلسه با اهميتي، هم با حفظ حال عبادت آنها منافات داشت و هم اين كه امري تبعي و طفيلي و غير مهم به حساب مي آمد.

بر اساس آنچه گفته شد، در پاسخ پرسش فوق، مي گوييم:

يك اگر پيامبر (ص) مي خواست از علي (ع)، در مقابل

ص: 132

كساني كه از او شكايت كرده بودند حمايت كند، بايد فقط همان افراد را گرد مي آورد و آنها را از شكايت از اميرمؤمنان (ع)، نهي مي كرد، نه آنكه همه مسلمانان را در آن صحراي گرم و شرايط بسيار نامناسب كه گفته شده هوا آن قدر گرم بود كه مردم قسمتي از لباس خود را بر سر مي كشيدند و قسمتي را زير پا مي گذاشتند … گرد آورد و ساعت ها متوقف كند.

دو تمام كساني كه در آنجا حضور داشتند، اقدام پيامبر (ص) را براي تعيين كردن خليفه مي دانستند و در طول تاريخ نيز، مطلب چنين بوده است.

در اينجا به برخي دلايل و شواهدي كه خلاف گفته پرسشگر است اشاره مي شود:

اول صدر حديث: «أَلَسْتُ أَوْلي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِم». (1)اين حديث گوياي اين است كه مسئله تعيين والي و حاكم و اولي، به تصرف بوده است نه چيز ديگر.

دوم فرمايش هاي پيامبر (ص) در خطبه غدير، كه علاوه بر آوردن واژه مولي از عبارتي همچون «فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُوني فِي الثَّقَلَيْن» (2)استفاده كرده است، و يادآور حديث ثقلين و


1- مسند احمد، ج 4، ص 281
2- المستدرك، ج 3، ص 109.

ص: 133

مانند آن است كه ديگر عذري براي كسي باقي نمي گذارد.

سوم تبريك و شادباش گفتن اصحاب، از جمله عمر و ابوبكر كه گفتند: «بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلاي وَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»،(1) حاكي از تعيين جانشين است نه رفع اختلاف و حل شكايت يك نفر از اميرمؤمنان (ع).

چهارم شعرا نيز، در اين باره، شعرهايي سرودند. از جمله حسان بن ثابت، شاعر ويژه پيامبر (ص)، چكامه اي سرود و از پيامبر (ص) اجازه گرفت و همانجا خواند:

«يُناديهِم يَومَ الغَديرِ نَبِيّهم بِخُمٍّ وَ إِسمَع بِالرَّسُولِ مُناديا»

پنجم عده زيادي از علماي اهل سنت، به دلالت حديث غدير، بر امامت اميرمؤمنان (ع) اعتراف دارند كه در اينجا نام برخي از آنها ذكر مي شود:(2)

امام محمد غزالي در كتاب سرالعالمين؛(3)

حكيم سنايي در حديقة الحقيقة؛

فريد الدين عطار در مثنوي مظهر حق؛


1- مسند احمد، ج 4، ص 281
2- به نقل از شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، ج 1، ص 646
3- ابو حامد محمد بن محمد غزالي شافعي، سر العالمين، صص 1110، به نقل از راهبرد اهل سنت به مسئله امامت، محمد علي كرمانشاهي، ص 173.

ص: 134

محمد بن طلحه شافعي در مطالب السؤول؛(1)

سبط بن جوزي حنفي در تذكرة الخواص؛(2)

محمد بن يوسف گنجي شافعي، در كفاية الطالب؛(3)

سعيد الدين فرغاني، در شرح تائيه ابن فارض؛

تقي الدين مقريزي در المواعظ والاعتبار؛(4)

تفتازاني در شرح مقاصد؛(5)

بسياري از صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين به حديث غدير بر خلافت اميرمؤمنان (ع) دليل و حجت آورده اند، از جمله:

امام اميرمؤمنان (ع)، در روز شورا (6)،و در زمان محاصره عثمان(7)، در رحبه كوفه (8)همان، ص 182(9)روز جنگ جمل(10)، در حديث الركبان در كوفه و در جنگ صفين.(11)


1- صص 44 45
2- صص 166 167
3- ص 166 167
4- ج 2، ص 220
5- ج 2، ص 290
6- فرائد السمطين، ج 1، ص 319
7- همان، ص 312
8- مناقب خوارزمي
9- ، ص 157
10- مسند احمد، ج 4، ص 419
11- كتاب سليم بن قيس، ص 295.

ص: 135

حجت آوردن حضرت فاطمه زهرا (س) دختر پيامبر (ص)(1)؛ امام حسن مجتبي (ع) سبط اكبر پيامبر (ص)(2)؛ امام حسين (ع)(3)؛ احتجاج عبدالله بن جعفر طيار بر عليه معاويه؛ (4)احتجاج عمرو بن عاص بر عليه معاويه.(5)

حجت آوردن عمار ياسر در جنگ صفين(6)؛ احتجاج اصبغ ابن نباته در مجلس معاويه(7)؛ احتجاج يك جوان در كوفه بر عليه ابوهريره(8)؛ احتجاج قيس بن سعد بن عباده بر عليه معاويه(9)؛ احتجاج عمر بن عبدالعزيز(10)؛ احتجاج مأمون عباسي بر عليه فقها.(11)

پس از خطبه، پيامبر (ص)، عمامه معروف به سحاب را بر سر اميرمؤمنان (ع) گذاشت (12)كه نوعي تاج گذاري و حاكي از


1- أسني المطالب، از جزري مقري شافعي، ص 49
2- ينابيع الموده، قندوزي حنفي، ج 3، ص 369
3- كتاب سليم بن قيس، ص 320
4- همان، ص 361
5- مناقب خوارزمي حنفي، ص 199
6- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 8، ص 21
7- مناقب خوارزمي، ص 205
8- مجمع الزوائد هيثمي شافعي، ج 9، ص 105
9- كتاب سليم بن قيس، ص 313
10- تاريخ مدينه دمشق، ابن عساكر شافعي، ج 45، ص 344
11- العقد الفريد، ابن عبد ربه، ج 5، ص 317 327
12- زاد المعاد، ابن قيم، ج 1، ص 129.

ص: 136

سياسي بودن اقدام پيامبر (ص) است.

6. عيد قرار دادن روز غديرخم نيز، خلاف ادعاي پرسشگر را ثابت مي كند؛ زيرا در فرهنگ اسلامي، روز 18 ذيحجه، جزء اعياد اسلامي قرار گرفته است.(1) اگر منظور پيامبر (ص) فقط حمايت از علي بود، پيامبر (ص)، در دوران رسالت خود، همواره اقداماتي را براي رفع اختلاف بين مسلمانان انجام داده بود. ولي هيچ يك از آنها عيد محسوب نشد و از اهميت غدير نيز، برخوردار نگرديد.

7. پيامبر (ص) به مسلمانان دستور داد با او تجديد بيعت و با اميرمؤمنان (ع) به جانشيني خلافت، بيعت كنند. زيد بن ارقم صحابي پيامبر (ص)، گويد: «اولين كساني كه با پيامبر (ص) و علي (ع) دست بيعت دادند عبارت بودند از: ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير و سپس بقيه مهاجرين و انصار و سپس سايرمردم».(2)

8. واقعه غدير را صد و ده صحابي، نقل كرده اند و هيچ حادثه تاريخي نداريم كه از چنين جايگاهي در اسلام برخوردار باشد.


1- آثار الباقيه، ابوريحان بيروني، ص 395؛ الغدير، ج 1، ص 270
2- الغدير، علامه اميني، ج 1، ص 270.

ص: 137

شبهه 37

اشاره

در تمام آيه هاي قرآن، مولا يك معني بيشتر ندارد. در صورتي كه عالمان شيعه در زبان فارسي معاني بسياري را براي آن در نظر مي گيرند و بدين ترتيب، درآيه هاي قرآن، مغالطه و سفسطه، مي كنند.

پاسخ

1. آنچه در اينجا ادعا مي شود، درست خلاف واقع است، زيرا اين عالمان اهل سنتند كه براي دور كردن معناي مولا در حديث كه به معناي اولي به تصرف و ولايت بر امت است، معاني متعددي را براي مولا برشمرده اند تا حقيقت گم شود.

2. واژه مولي در شش آيه زير، با هم مقايسه مي شود تا مشخص شود كه آيا كلمه مولي، در نزد اهل سنت در تمام قرآن به يك معني آمده است يا خير؟

الف) ذلِكَ بِأَنَّ اللهَ مَوْلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلي لَهُمْ (محمد: 11)؛

ب) وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ (تحريم: 4)؛

ص: 138

ج) وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الأَقْرَبُونَ (نساء: 33)؛

د) مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (حديد: 15)؛

ه) وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِي مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً (مريم: 5)؛

و) وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ (نحل: 76).

بنا به نظر مفسران اهل سنت، مولي در اين آيه ها معاني مختلفي دارد.

در آيه اول، به مفهوم ولي و سرپرست و در آيه دوم، به مفهوم ياور است. در آيه سوم، به معني وارث و اقوام و در آيه چهارم، به مفهوم جايگاه آمده است. در آيه پنجم نيز، همچون مورد سوم به مفهوم بستگان و وارثان و در آيه ششم به مفهوم مالك و ارباب است! كه با قراين موجود در آن مشخص مي گردد.

3. بر فرض كه واژه مولا در تمام آيه هاي قرآن به يك معنا آمده باشد، آن معنا كدام است؟! مدعاي شيعه در معناي اين واژه در حديث اين است كه با توجه به قراين موجود در قبل و بعد اين حديث، آن را به معناي اولي به تصرف، مي دانند. بنابراين، حتي اگر در قرآن هم، به بيش از يك معنا به كار نرفته باشد، ادعاي پرسشگر را ثابت نميكند.

ص: 139

شبهه 38

اشاره

شيخ كليني در اصول كافي نوشته است: «اصول دين، پنج مورد است: توحيد، نبوت، امامت، عدل و معاد». شيخ كليني از اين پنج مورد، امامت را مهم تر از همه آنها دانسته است. در صورتي كه در قرآن، بيشتر آيه ها در مورد توحيد، نبوت و معاد است و اين در حالي است كه درباره امامت، حتي يك آيه هم وجود ندارد.

پاسخ

1. آنچه در كافي آمده چنين است:

امام فرمود:

بُنِيَ الإِسْلامُ عَلَي خَمْسٍ: عَلَي الصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَالْحَجِّ وَ الْوَلايَةِ، وَلَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلايَة.

اسلام بر پنچ چيز استوار است: بر نماز و زكات و روزه و حج و ولايت و فريادي همچون ولايت طنين افكن نشده است.

بنابراين، از نظر جهان بيني، پنج اصل اعتقادي وجود دارد: توحيد، نبوت، معاد، امامت و عدل و از نظر عملي و ايدئولوژي

ص: 140

نيز، پنج اصل وجود دارد: نماز، روزه، زكات، حج و ولايت. سايرمباحث اصول و فروع نيز، به همين اصول و فروع ياد شده باز مي گردد.

2. اين كه «امامت در بين اصول دين از همه مهم تر دانسته شده است» سخني نادرست و تهمتي ناروا به شيعه است. از نظر شيعه، اصول اعتقادات سه مورد است:

الف) مبدأ شناسي، كه در اعتقاد پيروان اهل بيت، خود به دو اصل تقسيم مي شود: توحيد و عدل؛

ب) راهنماشناسي، كه در اعتقاد پيروان اهل بيت، خود به دو اصل تقسيم مي شود: نبوت و امامت؛

ج) مقصد شناسي، كه همان اصل معاد است.

محور اين پنج اصل، توحيد و خداشناسي است و بقيه اصول نيز، به اين اصل برمي گردد. مبدأ هستي، خدا است و مقصد نيز، (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ). عدل، از صفات اوست. هاديان اين راه نيز (اعم از پيامبران و اوليا)، سفير و نماينده و خليفه او هستند.

3. عبارت «از امامت، حتي در يك آيه، سخني به ميان نيامده»، ناشي از جهل و بي سوادي و يا مغالطه و دروغ پردازي است؛ واژه امام و جمع آن، دوازده مرتبه در قرآن آمده است: (اين نيز از شگفتي هاي عددي قرآن است كه تعداد آيه هاي مربوط به امام، به تعداد امامان است)

ص: 141

1. (حجر: 79)

2. (يس: 12)

3. (بقره: 124)

4. (هود: 17)

5. (فرقان: 4)

6. (احقاف: 12)

7. (اسراء: 71)

8. (توبه: 12)

9. (انبياء: 73)

10. (قصص: 5)

11. (قصص: 41)

12. (سجده: 24).

در اينجا تنها به سه آيه از اين دوازده آيه اشاره مي كنيم:

الف) (وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمّهُنّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ)؛ «و (ياد كنيد) هنگامي كه پروردگار ابراهيم، او را با دستوراتي آزمود؛ و او به طور كامل از عهده آنها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: از دودمان من (نيز اماماني قرار بده). خداوند فرمود: پيمان من، به ستم كاران نمي رسد (مگر آنها كه شايسته اند).» (بقره: 124)

ب) (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ

ص: 142

الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصّلاةِ وَ إيتاءَ الزّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ)؛ «و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مي كردند؛ و انجام كارهاي نيك و برپاداشتن نمازو اداي زكات را به آنها وحي كرديم؛ و تنها ما را عبادت مي كردند.» (انبياء: 73)

ج) (وَ نُريدُ أَنْ نَمُنّ عَلَي الّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ)؛ «ما اراده كرده ايم تا بر مستضعفان زمين نعمت بخشيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم.» (قصص: 5)

5. اصل عدل، فقط جزء باورهاي شيعه نيست، بلكه معتزله از اهل سنت نيز، آن را جزء اصول دين مي دانند و در اين عقيده، تاحدي افراطي نيز، هستند. قرار گرفتن اين اصل جزء اصول دين، به تاريخچه مباحث كلامي برمي گردد.

6. ده ها آيه در قرآن، در مورد عدل الهي و عدم ظلم است كه در اين بحث، به نقل يك آيه از آن اكتفا مي شود: (إِنَّ اللهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ). (نساء: 40)

بنابراين، ادعاي گوينده كه در قرآن، فقط درباره توحيد، نبوت و معاد، آيه هاي فراواني آمده، نادرست است. و اگر مراد اين است كه درباره امامت و ولايت علي (ع) آيه اي وجود ندارد، اين سخن نيز بي پايه است؛ زيرا در شبهات پيشين به آياتي كه درباره آن حضرت نازل شده پرداخته شد.

ص: 143

شبهه 39

اشاره

شما مي گوييد اهل بيت (عليهم السلام) ناملايمت هايي از خليفه دوم ديده است، اگر چنين است، چرا علي (ع) دخترش ام كلثوم را به عقد عمر درآورد؟

پاسخ

1. ازدواج عمر با كسي به نام امكلثوم فرزند فاطمه (س) مشكوك است. اگر در اين رابطه همه روايت هاي شيعه و سني را جمع آوري كنيم، به حد تواتر هم نمي رسد. در نتيجه، اصل مطلب قابل اثبات نيست، بلكه شواهد و مداركي خلاف مطلب وجود دارد.

الف) ام كلثوم دختر ابوبكر بود. طبري گويد: «عمر از ام كلثوم دختر ابوبكر، نزد عايشه (خواهرش)، خواستگاري كرد. عايشه قبول كرد، ولي ام كلثوم كراهت داشت، به همين جهت با عمر ازدواج ننمود … ».(1)

ب) ام كلثوم همسر عمر، دختر جرول بود. بيشتر مورخين، ازدواج عمر با ام كلثوم، دختر جرول را، در دوران جاهليت


1- تاريخ طبري، بيروت، اعلمي، ج 3، ص 270؛ ابن قتيبه، المعارف، ص 175.

ص: 144

نقل كرده اند.(1)

ج) روايت هاي مذكور درباره ازدواج عمر با ام كلثوم، از نظر اهل سنت معتبر نيست؛ زيرا بخاري و مسلم از آن اعراض كرده اند و در ديگر متون معتبر اهل سنت، يعني بقيه صحاح سته و مسند احمد نيز نقل نشده است. از نظر شيعه نيز، برخي روايت ها به لحاظ سند و برخي به خاطر پراكندگي در محتوا و اختلاف هاي فراوان بين مضمون به گونه اي است كه نمي توان به آنها اعتماد كرد.

2. در روايات اهل سنت كه درباره ازدواج عمر با ام كلثوم آمده، تعارض آشكار و توجيه ناپذيري وجود دارد كه در اين بحث به نقل يك مورد از تفاوت موجود در متون اهل سنت مي پردازيم. ابن حجر در الاصابه(2)، و ابن قتيبه در المعارف(3)، و ابن اثير در اسدالغابه(4)، نقل كرده اند كه ام كلثوم بعد از عمر، با عون بن جعفر ازدواج كرد.

از طرفي ابن حجر در الاصابه(5)، و ابن اثير در اسد الغابه(6)، نقل كرده اند كه عون بن جعفر در جنگ شوشتر شهيد شد.


1- همان، ج 3، ص 269؛ الاصابه في تمييز الصحابه، ج 4، ص 40؛ البداية والنهاية، ابن كثير، بيروت، دار احياء التراث العربي، اول، 1408، ج 7، ص 159
2- ج 4، ص 492
3- ص 122
4- ج 5، ص 615
5- ج 3، ص 44
6- ج 4، ص 157.

ص: 145

جنگ شوشتر، در سال 17 هجري، زمان عمر به وقوع پيوست. چنان كه همين مورخين، تاريخ ازدواج ام كلثوم و عمر را، سال 17 هجري نوشته اند.

بنابراين چگونه مي توان گفت شخصي كه سال ها قبل و در زمان عمر، شهيد شده، بعد از عمر يكي از سه همسر ام كلثوم بوده است … ؟!(1)

3. در اين باره ميزان پراكندگي اقوال تاريخي، آن قدر زياد است كه براي هر عاقلي، سؤالاتي از اين دست پيش مي آيد كه آيا ازدواج با تهديد و ترس بوده يا با ميل و اراده انجام شد؟ آيا ام كلثوم صغير بود؟ آيا اين ازدواج صورت گرفت و يا قبل از آن عمر مُرد؟ آيا از اين ازدواج، نسلي هم به وجود آمده؟ متولي عقد ابن عباس بود يا اميرمؤمنان (ع)؟ كيفيت خواستگاري چگونه بود؟ ميزان مهريه چقدر بود؟ منشأ اين سؤالات اختلاف متون تاريخي در ابعاد موضوع است.

همچنين درباره شوهران وي پس از عمر يا پيش از عمر، اختلاف است.

4. نقلهاي مذكور نه تنها با آموزه هاي مسلم و قطعي شريعت منافات دارد، كه با كرامت انساني و اخلاقي نيز، ناسازگار است. طوري كه بسياري از مطالب آن، قابل نقل نيست. زيرا هم


1- پاورقي سنة الهداية لهداية السنة، صص 39 46.

ص: 146

شخصيت اميرمؤمنان علي (ع) را، زير سؤال ميبرد و هم عمر را شخصيتي غيرپايبند به دستور شريعت معرفي مي كند.

در اين باره به نقل يك روايت مي پردازيم: « … علي (ع) ام كلثوم را نزد عمر فرستاد. عمر قبل از عقد، به ساق پاي ام كلثوم دست زد … ام كلثوم با او برخورد شديدي كرد و گفت: چگونه اين كارها را انجام مي دهي؟ اگر امير و خليفه مؤمنين نبودي، دماغت را خرد مي كردم. آن گاه از منزلش بيرون آمد و نزد پدر رفت و بعد از نقل ماجرا گفت: اي پدر مرا نزد پير مرد بدي فرستادي … ».(1)

5. بر فرض اثبات چنين وصلتي، آيا اين امر مي تواند افتخاري براي داماد باشد؟ حضرت لوط از سرناچاري به انسان هاي پست و كافر و گنهكار و شهوتران، پيشنهاد ازدواج با دخترانش را مطرح مي كند: ( … قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتي هُنّ أَطْهَرُ لَكُمْ … ). (هود: 78)

ازاين رو، اگر علي (ع) از باب دفع افسد به فاسد و مصلحت، با چنين ازدواجي همچون لوط موافقت كرده باشد، فضيلتي براي داماد به حساب نخواهد آمد و نمي تواند دليلي بر قبول داشتن باشد.


1- اسدالغابه، ج 5، ص 614؛ الاصابه، ج 4، ص 492؛ تاريخ الاسلام ذهبي، ج 4، ص 138.

ص: 147

شبهه 40

اشاره

اگر گنبد و بارگاه امري پسنديده بود، پيامبر (ص) دستور مي داد كه روي قبرها، بارگاه بسازند. همچنين بعد از شهادت علي (ع)، فرزندانش بر مزار ايشان، گنبد و بارگاه نساختند. ساخت گنبد و بارگاه بر روي قبور بدعت است.

پاسخ

1. در زمان پيامبر (ص)، ساختن گنبد و بارگاه بر قبور و غير قبور، مرسوم نبود و اصولًا گنبدي هم وجود نداشت. به ويژه در جزيرة العرب كه از جهان متمدن آن روز، بسيار دور و از نظر معماري نيز، بسيار عقب مانده بودند. آنها بيشترين عمر خود را در سفر بودند و به همين دليل، در آن سرزمين، ساختمان سازي، پيشرفت كمي داشت. تا جايي كه مهم ترين و عمده ترين معماري آنها، خيمه هايي بود كه از موي شتر بافته مي شد!

2. در زمان پيامبر (ص)، روي مسجد ايشان كه مهم ترين و حساس ترين مركز اداره جامعه بود، حتي سقف ساخته نشده

ص: 148

بود. تنها بخشي از مسجد، با تنه نخل هاي خرما و شاخ و برگ آن پوشيده شده بود و روي آنها خاك ريخته بودند. طوري كه هرگاه باران مي آمد آب و گل بر سر مسلمانان ريخته مي شد. همچنين بر حجره پيامبر (ص)، گنبد و بارگاهي ساخته نشد. در واقع، چنين معماري اي آن زمان، در جزيرةالعرب شناخته نبود.

3. در حجاز نيز چنين معماري وجود نداشت. سپاه اسلام، هنگام فتح شامات هرگز دست به تخريب قبور پيامبران نزدند و خادمان آنجا را بيرون نكردند. اصحاب پيامبر (ص) نيز، هرگز نگفتند كه ساختن بنا بر قبور، كار گمراهان و شرك و حرام است!

4. تاريخ نشان مي دهد، كه قرن ها، همه مسلمانان بر ساختن بنا روي قبور، اجماع داشتند. طوري كه بناهاي استواري روي قبور وجود داشته است و هيچ يك از مسلمانان، برآن ايراد نمي گرفتند و همه به زيارت اين قبور مي رفتند.(1) تا اينكه در عصر حاضر، وهابي ها پيدا شدند كه قصد دارند اعتقادات بي اساس خود را بر همه مسلمانان، تحميل كنند.

5. قبر مطهر حضرت امير مؤمنان (ع)، تا حدود صد سال،


1- مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 288؛ الاعلام، ج 5، ص 319.

ص: 149

مخفي بود؛ زيرا احتمال جسارت نواصب و خوارج، نسبت به قبر شريف حضرت، قوي بود. اين قبر تا زمان خلافت هارون الرشيد پنجمين خليفه عباسي، پنهان بود و تنها فرزندان و خواص حضرت، از مكان آن آگاه بودند. تا آنكه در سال 133 هجري، به خاطر كرامتي كه از قبر شريف آشكار شد، هارون الرشيد به مكان آن پي برد و دستور داد قبه و بارگاهي برآن بنا كنند و …(1)

بنابراين، خليفه عباسي كه فردي سني بود، اين بارگاه را بلافاصله پس از آشكار شدن يعني حدود صد سال بعد از شهادت حضرت، بنا كرد و با آنكه اين كار در زمان سلف صالح كه وهابيت خود را پيرو آنها مي داند واقع شد ولي از سلف كسي به چنين كاري اعتراض ننمود و حتي احمد حنبل امام حنابله و وهابيت چيزي نگفت.

6. ابن حجاج بغدادي (392262 ه. ق) كه از شعراي بزرگ عراق است، در كنار حرم حضرت و در حضور جمعي، قصيدهاي را سرود:

«يا صَاحِبَ الْقُبَّة الْبَيْضَاء عَلَي النَّجَفِ مَنْ زَارَ قَبْرَكَ وَ اسْتَشْفَي لَدَيْكَ شَفِي


1- بحارالانوار، ج 100، ص 252.

ص: 150

زُورُوا أَبَاالْحَسَنِ الْهَادِي لَعَلَّكُم تَحُظُّونَ بِالأجْرِ وَ الأَقْبالِ وَ الزَّلَفِ … »

(1)

بر اين اساس، دويست سال بعد از شهادت حضرت، قبر او داراي گنبد و بارگاه بوده است.

7. مگر گنبد و بارگاه هاي قبور اهل بقيع و حمزه سيدّالشهدا (ع) و ساير اوليا را، شيعيان ساخته بودند كه وهابي ها آنها را ويران كردند؟

8. چرا بر روي قبر پيامبر (ص) و عمر و ابوبكر، گنبد و بارگاه ساخته شده است؟ و چه كسي آن را ساخته است؟ آيا اين مورد حرام و شرك نيست؟ و چرا ويران نكرده اند؟ آيا حكم شرعي در اين موارد، استثناء خورده است؟


1- الغدير، بيروت، دارالكتاب العربي، چهارم، ج 4، صص 881 977؛ وفيات الاعيان، ج 1، ص 170؛ المنتظم، ج 7، ص 216.

ص: 151

شبهه 41

اشاره

اساس و پايه استدلال شيعه، متزلزل و بر خواب و رؤيا استوار است. به عنوان مثال، شفا گرفتن بيماران از امام رضا (ع) را دليل بر حقانيت مي دانند و حال آنكه بسياري از خواب ها شيطاني است و شياطين مي توانند جهت رسيدن به مقاصد پليدشان، كارهايي مثل شفادادن را انجام دهند.

پاسخ

1. اين ادعاها همگي، از حقيقت تهي هستند و تنها افتراهايي بي دليل و شعارهايي توخالي است كه مطرح مي شود.

2. يك مورد از استدلال هاي شيعه، كه بر خواب و رؤيا استوار است را معرفي كنيد. درحالي كه برهاني ترين، عقلاني ترين و استوارترين استدلال ها، در اعتقاد پيروان اهل بيت بر حسب تعليم اهل بيت (عليهم السلام) وجود دارد و ما مشابه آن را سراغ نداريم.

3. در كدام يك از كتاب هاي كلامي و اعتقادي شيعه،

ص: 152

شفا گرفتن از امام رضا (ع)، دليل بر حقانيت آمده است؟ شيعيان به اهل بيت پيامبر (ص)، به عنوان پيشوا، اعتقاد دارند، چه كرامتي از آنها مشاهده كنند و چه مشاهده نكنند.

4. بر فرض كه بسياري از خوابها اين گونه باشند. با كدام دليل و مدرك مي توان همه رؤياهاي صادقه را كه مؤمنين مي بينند و تأويلش همچون روز روشن است را خواب هاي شيطاني دانست؟ اين خلاف آيه ها و روايت هاي فراوان است. قرآن رؤياي يوسف صديق و حتي ملك مصر و تأويل آن را گزارش كرده است از طرفي از رسول خدا (ص) نقل شده است كه فرمود:

إنَّهُ لَمْ يَبْقَ مِنَ المُبَشَّراتِ النُبُوَّة إلّا الرُّؤيَا الصّالِحَة يَراهَا الْمُسْلِمُ.(1)

از بشارت هاي نبوت چيزي جز رؤياي صالحه باقي نمانده است كه شخص مسلمان آن را مي بيند.

5. اگر پايه و اساس استدلالهاي شيعيان بر خواب استوار است، پس چرا شما اين اندازه از گسترش اين تفكر در وحشت هستيد؟ و همه تلاش خود را معطوف به تضعيف اين مذهب مي كنيد؟ چاپ ميليونها كتاب و نوشته هاي باطل و خواب و


1- صحيح مسلم، ج 2، ص 48.

ص: 153

خيال دوامي ندارد و خود به خود از بين مي رود (يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً). (رعد: 17)

6. مستند اين ادعا كه ميگوييد شيطان مي تواند بيماران را شفا دهد چيست؟! اگر چنين عقيده ايداريد، پس بايد به اين مطلب باور داشته باشيد كه تنها خدا شافي نيست، بلكه شيطان هم شافي است! آيا اين شرك نيست كه شيطان را در شفابخشي مؤثر بدانيم؟ آيا اين شفابخشي شيطان، استقلالي و در عرض خدا است و يا غير استقلالي و در طول اراده خدا و به اذن اوست؟ اولي شرك جلي است و دومي اغراء به جهل و ظلم به بندگان از سوي خداست.

7. چرا شيطان، ديگران را براي رسيدن به مقاصد پليدش شفا نمي دهد و تنها كساني كه در كنار قبر امام رضا (ع)، حاضر مي شوند را شفا مي دهد؟

8. آنچه از قرآن فهميده مي شود اين است كه شيطان، هيچ سلطه اي بر انسان ندارد: (وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ). (ابراهيم: 22) مكر و حيله شيطان، ضعيف است و او تنها مي تواند انسان را وسوسه كند تا با اراده خود، به راه كج برود. او زشتي ها را در نظر پيروان خود با تسويل، زيبا جلوه مي دهد. اما اين كه بيماران را شفا دهد! از ادعاهاي عجيبي است كه هيچ مدرك و سندي از قرآن و حديث و تاريخ براي آن وجود ندارد.

ص: 154

شبهه 42

اشاره

توسل شما به ائمه به عنوان واسطه، جهت گرفتن حاجت از خدا، مانند آن است كه كسي نزد جنازه اي برود و بگويد برو از رئيس جمهور بخواه كه كارم را انجام دهد. آيا جنازه چنين قدرتي دارد؟

پاسخ

درباره توسل، قبلًا نكاتي را متذكر شديم بنابراين، در پاسخ به اين شبهه، تنها به چند نكته ديگر اشاره مي شود:

1. در توسل به اولياي خدا، متوسل اليه جنازه او است يا وجود ملكوتي و برزخي او؟ آيا انسان عاقل، از ماده بي خاصيت انتظار تأثير دارد؟ تفاوت ما با وهابي ها در اين است كه ما، به ماوراء ماده و وجود ملكوتي و عالم برزخ كه نص قرآن است اعتقاد داريم، اما وهابي ها، همچون ماترياليستها، چنين اعتقادي را ندارند. آيا يك انسان با يك جنازه، مساوي است؟

2. اگر بنا بر اعتقاد وهابي ها، شيعيان به جنازه متوسل

ص: 155

مي شوند، بايد اين توسل تنها كنار قبر، آن هم مادامي كه جنازه باقي و متلاشي نشده است انجام گيرد. درحالي كه اين گونه نيست و معتقدين به توسل، همه جا متوسل مي شوند.

3. قياس پيامبر (ص) و امام، كه به اعتقاد ما «حَي مَرزوقٌ عند رَبِّه» است با جنازه و قياس خداي تعالي با رئيس جمهور، نه تنها قياس مع الفارق، بلكه تشبيهي نامعقول است.

ص: 156

شبهه 43

اشاره

اين خواست و اراده خداست كه افغانستان، زير سلطه آمريكا باشد. البته با حمايت برخي شيعيان، آمريكا توانست بر افغانستان سلطه يابد.

پاسخ

1. اين عبارت «خواست و اراده خداست كه افغانستان زير سلطه آمريكا باشد.» به معناي جبرگرايي است! بنابراين، همه جناياتي كه آمريكا در افغانستان مرتكب ميشود، خواست خدا و به اراده اوست. پس آمريكا را نبايد ملامت كرد. بلكه بايد ستايش كرد و خداوند نيز، بايد به آمريكايي هاي جنايت كار، به خاطر كشتار و تجاوز به زن ها و بچه هاي بي گناه، ثواب فراون بدهد؛ زيرا آنها مجري خواست خداوند و كارگزار خدا هستند!؟

2. اگر اشغال افغانستان، خواست خدا است، چرا مردم افغانستان كه مسلمان و خداپرستند با آمريكايي ها مي جنگند و با خواست خدا، مخالفت مي كنند؟

3. اگر خواست خدا بر سلطه آمريكا بود، ديگر حمايت

ص: 157

برخي شيعيان چه نقشي مي تواند داشته باشد؟ يعني خداوند به تنهايي، قدرت نداشت و نمي توانست خواست خود را تحقق بخشد و ناچار شد از برخي شيعيان، كمك بگيرد! پس شيعيان در افعال خداوند، با او شريك هستند! پس مفهوم توحيد افعالي چيست؟ در اين صورت «لا حَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إلّا بالله» ديگر معنا ندارد. «لامُؤَثِّرَ فِي الْوُجود إلَّا الله» نيز دروغ است؛ زيرا شيعيان، هم شريك خدا و هم مؤثر در عالم هستند و اگر خدا در افعال خود، قادر و مستقل است، حمايت برخي شيعيان دروغ است و … ؟!

4. چه كساني با آمريكا همكاري ميكنند و حلقه نوكري آنها را به گردن دارند و چه كساني در جهان، بزرگترين دشمني و مخالفت را با سياستهاي آمريكا دارند؟ كدام شخصيت در جهان عرب، لقب مرد اول را به خود گرفت؟ حاكمان شما يا سيدحسن نصرالله.

ص: 158

شبهه 44

اشاره

نهج البلاغه چهارصد سال پس از شهادت علي بن ابي طالب (ع) نوشته شد و هيچ يك از جمله ها و حديث هاي آن، سنديت ندارد. بنابراين، اين اثر، ارزش محتوايي و سندي ندارد.

پاسخ

1. اين مطلب نيز، حاكي از بي سوادي گوينده آن است. رفتار و گفتار علماي اهل سنت درباره نهجالبلاغه و محتواي آن و كتبي كه در طول تاريخ، درباره آن تدوين شده است، گوياي عظمت و شأن بي بديل اين اثر است. كه به حق، به اخ القرآن نام نهاده شده است و آن چنان عظمتي دارد كه دانشمند سني، ابن ابيالحديد درباره آن گفته است: «كلامه فوق كلام المخلوق. دون كلام الخالق».

هر فرد اهل علم و ادبي كه با بي غرضي نهج البلاغه را مطالعه كند، بي شك خواهد گفت كه نفس سخن، بهترين سند سخن است؛ مگر ديگران قادرند اين گونه سخن بگويند؟! اگر اين كتاب بيارزش است، شما هم فقط يك نمونه از

ص: 159

خطبه هاي نهجالبلاغه را، از ساير گويندگان و نويسندگان و خلفاي خود بياوريد.

2. نهج البلاغه از زمان تأليف تا كنون، به شدت مورد توجه علماي اسلام اعم از شيعه و سني، بوده است و صدها كتاب پيرامون آن، از قبيل؛ مدارك و مصادر نهج البلاغه، مستدرك نهج البلاغه، شرح آن، ترجمه، منتخب و تحقيق درآن، فهرست و معجم و …، به زبانهاي عربي، فارسي، تركي، اردو، فرانسه، انگليسي، تأليف شده است كه نويسندگان آنها همگي از برجسته ترين علماي زمان خود بوده اند. آيا ميتوان گفت كه همه اين بزرگان درباره يك كتاب تماماً بي ارزش، اين همه زحمت كشيده و وقت صرف كرده اند؟

3. از جمله كساني كه از اهل سنت، درباره نهج البلاغه كتاب تدوين كرده اند، عبارتند از: شيخ محمد عبده مفتي جامع الازهر متوفي (1325 ه. ق)، ابن ابي الحديد از علماي قرن هفتم هجري، متوفي (656 ه. ق) كه شرح نهج البلاغه او در بيست جلد، چاپ شده است، سيد قطب، دكتر صبحي صالح، امام فخر رازي، ابوالحسن بيهقي و …

نويسنده مسيحي، جرج جرداق، مي گويد: «من نهج البلاغه را دويست بار خوانده ام و هنوز برايم تازگي دارد»! و يكي از دانشمندان اهل سنت گفته است: «برخي از خطبه هاي

ص: 160

نهج البلاغه را هزار بار خوانده ام».

4. مرحوم سيد رضي، براي كم كردن حجم كتاب، اسناد را حذف كرده است. امّا تمامي مطالب نهجالبلاغه، اسناد معتبري دارد. در اين زمينه، كتاب هاي مستقل فراواني تأليف شده است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

الف) مصادر نهج البلاغه و اسانيده، سيدعبدالرضا الحسيني الخطيب؛

ب) پژوهشي در اسناد و مدارك نهج البلاغه، محمد مهدي جعفري؛

ج) جلد دوازدهم دانشنامه امام علي (ع)؛

د) اسناد نهج البلاغه نوشته مرحوم محمد دشتي.

پندارها و پاسخها؛؛ ص160

مردم براي سخنان امام (ع)، ارزش فوق العاده اي قائل بودند. به طوري كه نسبت به هيچ يك از فصيحان و بليغان چه در عصر جاهليت و چه در اسلام اين اندازه اهميت نمي دادند؛ ازاين رو، سخنان حضرت، در زمان خود حضرت حفظ مي شد. هنگامي كه حضرت، خطبه اي را ايراد مي فرمود عده اي تندنويس كلمات را تماماً مي نوشتند. به اين ترتيب، در زمان خود حضرت، از افادات و خطبههاي ايشان، كتابهايي تدوين شد و اميرمؤمنان (ع) برخلاف ساير خلفا، نوشتن حديث را ممنوع نمي كردند. از جمله كساني كه به نوشتن

ص: 161

خطبه هاي حضرت، همت گماشتند، عبارت بودند از:

الف) زيدبن وهب جهني كه در بسياري از مجامع، همراه اميرمؤمنان (ع) بود و خطبه هاي حضرت را از منابر، جمعه ها و اعياد، جمع آوري و در كتابي كه در ظاهر اولين كتاب تأليف يافته او، از فرمايشات حضرت علي (ع) بود، گردآوري مي كرد. نام اين كتاب، خطب اميرمؤمنان (ع) علي المنابر في الجمع و الاعياد و غيرها است.

ب) حارث أعور همداني كوفي، كه از علاقه مندان امام بود. وي بعضي از خطبه هاي حضرت را، هنگام سخنراني مي نوشت.

ج) اصبغ بن نباته مجاشعي كه از اصحاب خاص اميرمؤمنان (ع) بود. او عهدنامه مالك اشتر و وصيت امام به محمد حنفيه را نقل كرده است. به وي گفتند: «چه شد كه به اين مقام از فصاحت و بلاغت دست يافتي»؟ گفت: «صد خطبه از خطب اميرمؤمنان (ع) را حفظ كردم و به اينجا رسيدم كه ملاحظه مي كنيد».

د) اصحاب ديگر حضرت، همچون كميل بن زياد نخعي، نوف بكالي و ديگران، قسمتي از سخنان حضرت را شنيده و حفظ كرده و عيناً براي مردم نقل كرده اند.

ه) مسعودي در كتاب مروج الذهب درباره خطبه هاي امام مي گويد: «مردم چهار صد و هشتاد و چند خطبه از خطبه هاي

ص: 162

امام را حفظ كرده اند» (1)كه اين مقدار خطبه، دو برابر خطبه هايي است كه در نهج البلاغه موجود است.(2)

و) جاحظ نيز، صد و پنجاه سال قبل از تأليف نهج البلاغه گفته است: «خطبه هاي علي (ع) مدون و محفوظ و مشهور بوده است».

6. بخش هاي مهمي از فرمايش هاي امام علي (ع)، در كتب پيش از نهج البلاغه، به طور مستند آمده است و از محدثين و دانشمنداني همچون؛ نصر بن مزاحم متولد (212 ه. ق)، علي بن محمد مدائني متولد (225 ه. ق)، عبد العظيم حسني متولد (224 ه. ق)، ابراهيم محمد ثقفي متولد (283 ه. ق) ابن صفار فروخ قمي (قرن سوم)، محمد بن جرير طبري متولد (310 ه. ق)، محمد بن علي بابويه قمي (شيخ صدوق)، محمد بن يعقوب كليني متولد (329 ه. ق)، شيخ مفيد متولد (413 ه. ق) و …، نقل شده است.

7. مگر منابع روايي اهل سنت و كتب صحاح و ساير مصادر معتبر حديثي آنها، در زمان پيامبر (ص) تدوين شده است؟ نه تنها چنين نبوده بلكه تا مدت بيش از صد سال از رحلت پيامبر (ص)، نگارش حديث به كلي ممنوع بود و اگر


1- مروج الذهب، ج 2، ص 431
2- در نهج البلاغه 241 خطبه آمده است.

ص: 163

كسي به تدوين حديث مبادرت مي كرد، تحت تعقيب و مجازات قرار مي گرفت. احاديث مكتوب پيامبر (ص)، همه سوزانده شد. صحاح سته و منابع معتبر حديثي اهل سنت كه بيشتر در قرن سوم، تدوين شده اند عبارتند از: صحيح بخاري متولد (256 ه. ق)، صحيح مسلم متولد (261 ه. ق)، سنن ابي داود متولد (275 ه. ق)، سنن ترمذي متولد (279 ه. ق)، سنن نسائي متولد (303 ه. ق)، سنن ابن ماجه متولد (273 ه. ق)، مسند احمد ابن حنبل متولد (241 ه. ق)، موطأ مالك بن انس متولد (179 ه. ق)، المسند الصحيح محمد بن حبان متولد (354 ه. ق)، علل دارقطني متولد (385 ه. ق)، مستدرك حاكم نيشابوري متولد (405 ه. ق).

آيا مي توان گفت همه اين كتاب هاي حديثي اهل سنت بي ارزش است؛ زيرا بيش از دويست سال با زمان صدور آن از رسول خدا (ص) فاصله داشته اند؟

ص: 164

شبهه 45

اشاره

طلب و درخواست از مردگان، يا به اين جهت است كه خدا جاهل است و از احوال زندگان با خبر نيست و يا آنكه خدا ظالم است و سخنان مردگان را بر زنده ها، ترجيح مي دهد.

پاسخ

1. ما از اولياي خدا، چيزي را طلب و درخواست نمي كنيم، بلكه به امر خود خداوند، آنها را وسيله قرار مي دهيم: (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ). (مائده: 35)

2. آنها از مردگان نيستند و شعور دارند و از احوال ما نيز، باخبرهستند: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَلكِنْ لا تَشْعُرُونَ). (بقره: 154)

3. خداوند از همه چيز آگاه است. ولي نظام را نظام علّت و معلولي و سببي و مسببي قرار داده است؛ برخي از اين اسباب، مادي و برخي غير مادي هستند. آب سبب رفع تشنگي و دارو سبب درمان، و صدقه سبب رفع بلا و صله رحم سبب طول عمر مي شود. و توسل به اولياي خدا نيز، از اسباب معنوي

ص: 165

است كه خود خداوند، آن را مقرر فرموده است تا اولًا: از اين طريق پاداشي به اولياي خود داده باشد.

ثانياً: بندگان را متوجه آن ذات هاي مقدس كند، تا از آنها درس و الگو بگيرند و زندگي خود را شبيه زندگاني آنها گردانند.

ثالثاً: ديگران بدانند، كسي كه در راه خدا حركت مي كند و به كمال مي رسد، چنان سعه وجودي پيدا مي كند كه مي تواند واسطه بين بنده و خدا شود.

4. مگر خداوند نسبت به خواسته هاي ما، جاهل است كه در قرآن، اين اندازه به ما امر ميكند كه دعا كنيد؟ خداوند قبل از دعا كردن، از حاجت و خواسته قلبي ما خبر دارد، پس دعا براي چيست؟ چرا ميفرمايد: (ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ) (غافر: 60) آيا با دعا كردن ما پي مي بردكه ما چه ميخواهيم؟ و يا نميتواند استجابت كند؟! وسيله قرار دادن دعا، بي اشكال است. اما، وليّ خدا را وسيله قرار دادن اشكال دارد؟!

ص: 166

شبهه 46

اشاره

اگر فدك را از حضرت زهرا (س)، به ناحق غصب كرده اند، پس چرا زماني كه حضرت علي (ع)، به قدرت رسيد، در پس گرفتن حق قانوني همسرش تلاشي نكرد؟

پاسخ

1. منظور از طرح اين سؤال چيست؟ آيا انكار اين مطلب است كه پيامبر (ص)، به امر خداوند، فدك را به زهرا (س) بخشيد؟ يا اين كه خلفا، فدك و ساير مواريث زهرا (س) را غصب نكرده و از حضرت نگرفته اند؟ اين امر بين مسلمانان، اعم از شيعه و سني، تقريباً بديهي و مسلم است و بسياري از بزرگان اهل سنت نيز آن را نقل كرده اند، از جمله: حاكم حسكاني در شواهدالتنزيل(1)، ذهبي در ميزان الاعتدال، شوكاني در فتح القدير(2)، سيوطي در الدرالمنثور و متقي هندي در كنزالعمال (3)كه در اين قسمت به يك حديث از الدرالمنثور،


1- شواهد التنزيل، حسكاني، ج 1، صص 341338، ذيل آيه 26 از سوره اسراء اين مطلب را حاكم حسكاني از هفت طريق نقل كرده است
2- فتح القدير، شوكاني، ج 3، ص 267
3- كنزالعمال، ج 3، ص 767.

ص: 167

بسنده مي شود:

عن ابن عباس، لما نزلت (وَ آتِ ذَا الْقُرْبي) أقطع رسول الله (ص) فاطمة فدكا.(1)

از ابن عباس نقل شده است كه زماني كه آيه (حق نزديكانت را بپرداز) نازل شد، پيامبر (ص)، فاطمه (س) را فراخواند و فدك را به او عطا كرد.

2. در مورد اين كه خلفا، حق حضرت را گرفتند، روايت هاي متعددي در منابع معتبراهل سنت و صحاح سته، آمده است كه نمي توان آنها را انكار و از آنها چشم پوشي كرد. چنان كه در صحيح بخاري، صحيح مسلم، مسند احمد، سنن ابي داوود، سنن نسائي و طبقات ابن سعد اين مطلب نقل شده است كه در اينجا ما به حديثي از صحيح بخاري بسنده مي كنيم:

عن امّ المؤمنين عائشة أن فاطمه (س) أرسلت الي ابي بكر تسأله ميراثها من النبي (ص) في ماافاء الله علي رسوله (ص) تطلب صدقة النبي التي بالمدينة، و فدك و ما بقي من خمس خيبر.

فقال ابوبكر: إنَّ رسول الله (ص) قال: لانورث ما تركنا فهو صدقة انما يأكل آل محمد من هذا المال يعني مال الله ليس لهم أن يزيدوا علي المأكل، و اني والله لا أغير شيئاً


1- الدرالمنثور، ج 4، ص 177.

ص: 168

من صدقات النبي التي كانت عليها في عهد النبي (ص) و لأعملن فيها بما عمل فيها رسول الله (ص).(1)

خلاصه ترجمه متن، اين است كه حضرت زهرا (س)، ميراثش از پيامبر (ص) و فدك و بقيه اموال خود را از ابوبكر طلب كرد. اما ابوبكر آنها را نداد و گفت كه پيامبر (ص) فرموده ما از خود ارثي باقي نمي گذاريم و آنچه از ما مي ماند صدقه است.

در اينجا يا صديقه كبري نعوذ بالله دروغ گفته و به ناحق آنچه حقش نبوده را طلب كرده است و يا ابوبكر دروغ گفته و حق حضرت را غصب كرده است كه البته صديقه كبري را به نص آيه «تطهير»، نمي توان دروغگو شمرد.

درباره اين ادعاي ابوبكر كه گفته بود، پيامبر (ص) فرموده است كه «ما ارث نمي گذاريم … » جز ابوبكر كسي ديگري آن را نقل نكرده است مي توان گفت كه اگر پيامبر (ص)، اين سخن را گفته باشد يقيناً بايد به ورثه خود مي فرموند نه به ديگران!!

3. حضرت زهرا (س)، در پاسخ به اين ادعاي ابوبكر، به آيه هايي از قرآن استناد فرمود كه به برخي از آنها اشاره مي شود:


1- صحيح بخاري، ج 4، ص 210؛ سنن ابي داوود، ج 2، ص 23؛ سنن نسائي، ج 7، ص 132؛ مسند احمد، ج 1، ص 9؛ طبقات، ابن سعد؛ ج 2، ص 315.

ص: 169

از قول حضرت زكريا (ع)، مي فرمايد:

(فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا* يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ) (مريم: 5 و 6)

تو از نزد خود جانشيني به من ببخش كه وارث من و وارث دودمان يعقوب باشد.

و در جاي ديگر مي فرمايد:

(رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ) (انبياء: 89)

پروردگار من! مرا تنها مگذار (و فرزند برومندي به من عطا كن)؛ و تو بهترين وارثاني.

و نيز مي فرمايد: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ)؛ «و سليمان وارث داود شد.» (نمل: 16)

سپس حضرت زهرا (س) فرمود:

ثُمَّ أَنتُمُ الآنَ تَزعُمُونَ أَن لا إِرثَ لَنَا أَفَحُكْمَ الجاهِلِيَّةِ تَبغون وَمَن أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكماً لِقَومٍ يُوقِنون، يَا ابْنَ أَبي قَحَافَة! أَتَرِثُ أَباكَ وَلا أَرِثُ أَبي، لَقَد جِئتَ شَيْئاً فَريّاً …(1)

4. مدعاي زهرا (س)، تنها فدك نبود، بلكه مطابق روايت


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، صص 78 79، ث 93؛ بلاغات النساء، صص 12 15.

ص: 170

عايشه و عمر (1)مدعاي حضرت عبارت بودند از:

الف) ميراث پيامبر (ص)؛

ب) فئ (مَا أَفاءَ اللهُ عَلَي رَسُولِهِ)؛

ج) صدقه پيامبر (ص) در مدينه؛

د) فدك؛

ه) باقي مانده خمس خيبر.

كه البته اينها نيز، در واقع مقدمه اي براي مطالبه اصل حق بود.

ابن ابي الحديد مي گويد: «از استاد تاريخ خود پرسيدم چرا خليفه پيامبر (ص) مدعاي دختر ايشان را به او نداد. همان طور كه پيامبر (ص) از مسلمانان خواست تا گردن بند زينب، دختر ديگرش كه براي فديه شوهر خود پرداخته بود را، به او ببخشند و مسلمانان نيز، چنين كردند؟ استادم پاسخ داد: اگر خليفه ادعاي زهرا (س) را درباره فدك مي پذيرفت، پس از آن ادعا مي كرد كه خلافت نيز، حق شوهرم است و بايد حكومت را نيز، واگذار مي كردند».(2)

5. مطالبه زهرا (س)، به جهت ارزش مادي و اقتصادي فدك و مانند آن نبود، بلكه از باب وجوب مطالبه حق و جلوگيري


1- مجمع الزوائد، ج 9، ص 39
2- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 16، ص 284.

ص: 171

از انحراف علني جامعه اسلامي و حق كشي آشكار بود و مقام صديقه اطهر، اجل از اين است كه براي دريافت مالي، اين همه تلاش كند. اين علت و انگيزه، در زمان حكومت اميرمؤمنان (ع) نبود، آبي بود كه ريخته شده بود. حضرت علي (ع) خود مي فرمايد: «مرا با فدك و غير فدك چه كار است».

متن بخشي از نامه اميرمؤمنان (ع)، به عثمان بن حنيف انصاري حاكم بصره در زمان حضرت، چنين است:

… بَلَي كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ، وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ …(1)

از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است، تنها فدك در دست ما بود كه آن هم گروهي نسبت به آن بخل و حسادت ورزيده [و آن را از ما گرفتند] و گروه ديگري آن را سخاوتمندانه رها كردند، و بهترين حاكم خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ درحالي كه فرداي هر كس قبر او است …

6. اميرمؤمنان (ع) ناگزير بود براي رعايت مصالح اسلام و


1- نهج البلاغه، نامه 45.

ص: 172

مسلمانان، بسياري از كجرويها، انحراف ها و حق كشي ها را ناديده بگيرد. چنان كه در ابتداي امر، براي حفظ اسلام از حق خود گذشت و قيام نكرد. اگر حضرت جلوي اين حق كشي را مي گرفت، (كه در آن زمان اهميت چنداني هم نداشت) فرياد وا اسلام برخي سياست بازان، بلند مي شد و مشكلي بر مشكل هاي حكومت اسلامي افزوده ميشد. چنان كه حضرت، وقتي آنها را از نماز تراويح منع كرد، فرياد از مردم بلند شد. در نتيجه، حضرت آنها را رها كرد.(1)

اين مطلب در منابع اهل سنت نيز، آمده است. ترجمه يكي از متوني كه شبيه به همين سؤال را مطرح كرده، چنين است:

محمد بن اسحاق گويد: از ابوجعفر محمد بن علي (امام باقر (ع)) پرسيدم علي بن ابي طالب (ع)، وقتي حكومت بر مردم را به دست گرفت، با سهم ذي القربي چگونه رفتار كرد؟ حضرت فرمود: «همان راهي را رفت كه ابوبكر و عمر رفته بودند». پرسيدم اين امر چگونه است؟ درحالي كه شما مي گوييد آنچه مي گوييد؟ (چرا با آن كه شما مي دانستيد حق كشي انجام گرفته بود، ولي علي (ع)، حق فرزندانش را نگرفت؟) امام فرمود: «اهل او، جز آنچه رأي او بود انجام


1- بحارالانوار، ج 34، ص 174.

ص: 173

نمي دادند»، پرسيدم چه چيز مانع او شد [كه حق آنان را بازگرداند؟] فرمود: «به خدا سوگند ناخوش مي داشت كه بر عليه او ادعا شود كه او مخالف ابوبكر و عمر عمل كرده است». (1)(اكراه داشت كه گروهي بگويند روش ابوبكر و عمر را به خاطر منافع شخصي، زير پاگذاشت و از اين طريق مشكلي بر مشكل هاي جامعه اسلامي افزود).

اين مطلب در جامعه، آن چنان جا افتاده بود كه در جريان شوراي شش نفره، شرط واگذاري حكومت را، عمل بر اساس روش عمر و ابوبكر قرارداده بودند و چون اميرمؤمنان (ع) نپذيرفت، خلافت به عثمان واگذار شد.

7. از منظر اميرمؤمنان و اهل بيت (عليهم السلام)، فدك منحصر به قطعه اي زمين، در صد و بيست كيلومتري مدينه نبود، بلكه حق حاكميت و خلافت اسلامي امامان بود. اين مطلب در فرمايشات ائمه (عليهم السلام)، همواره آمده است. پس هنگامي كه حاكميت جامعه را در اختيار داشت در واقع، «فدك واقعي» را گرفته بود. پس ديگر معنا نداشت قطعه اي زمين كه حاصل آن نيز، در اختيار خود حضرت بود را به فرزندانش واگذار كند تا باعث ياوه گويي برخي مخالفان حضرت شود. در ذيل،


1- الخراج، ص 23؛ الاموال ابوعبيد، ص 332؛ احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 63.

ص: 174

نمونه اي از شيوه نگرش اهل بيت (عليهم السلام) به فدك را نقل مي كنيم.

مهدي عباسي از امام موسي بن جعفر 8 خواست تا حدود فدك را معرفي كند تا او آن را باز پس دهد. امام (ع)، فرمود: «اگر حدودش را بگويم بازپس نخواهي داد»، هارون اصرار كرد. امام (ع) حدود فدك را معادل حدود سرزمين هاي اسلامي بيان فرمود، هارون گفت: در اين صورت براي ما چيزي نمي ماند. امام فرمود:

«گفتم كه اگر حدود واقعي اش را مشخص كنم، باز پس نخواهي داد … »(1)


1- بحارالانوار، ج 48، ص 157.

ص: 175

فهرست منابع

1. ابن اثير، عز الدين، علي بن محمد، الكامل في التاريخ، دار صادر، بيروت، 1385 ق.

2. ابن اثير، عزالدين علي بن محمد، اسدالغابة في معرفةالصحابة، دارالكتاب العربي، بيروت، بي تا.

3. ابن بابويه قمي (شيخ صدوق)، محمد بن علي، من لايحضره الفقيه، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 01413 ق.

4. ابن حبان التميمي، محمد، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1414 ق.

5. ابن حجر عسقلاني، احمد، الاصابه في تمييز الصحابة، دار الكتب العلمية، بيروت، 1415 ق.

6. ابن حجر عسقلاني، احمد، فتح الباري شرح صحيح البخاري، دارالمعرفة، بيروت، بي تا.

7. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، دار صادر، بيروت، بي تا.

8. ابن خلكان، شمس الدين احمد بن محمد، وفيات الاعيان، دارالثقافه، بيروت، بي تا.

9. ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، دار صادر، بيروت، بي تا.

ص: 176

10. ابن عساكر دمشقي، علي بن الحسن، تاريخ مدينه دمشق، دارالفكر، بيروت، 1415 ق.

11. ابن قتيبه الدينوري، عبدالله بن مسلم، الامامة والسياسة.

12. ابن كثير الدمشقي، اسماعيل، البداية والنهاية، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408 ق.

13. ابن ماجه (قزويني)، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، دارالفكر، بيروت، بي تا.

14. اميني، عبدالحسين، الغدير، دارالكتاب العربي، بيروت، 1397 ق.

15. ايجي، عضدالدين بن عبدالرحمن بن احمد، المواقف، مطبعة السعادة، 1907 م.

16. البخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، دارالفكر، بيروت، 1401 ق.

17. البلاذري، احمد بن يحيي، أنساب الاشراف، دارالفكر، بيروت، 1417 ق.

18. البيضاوي، عبدالله بن عمر، انوار التنزيل وأسرار التأويل، دارالفكر، بيروت، بي تا.

19. الترمذي، محمد بن عيسي، سنن الترمذي، دارالفكر، بيروت، 1403 ق.

20. تفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر، شرح المقاصد، دارالمعارف النعمانية، پاكستان، 1401 ق.

21. ثعالبي، عبدالرحمن بن محمد، جواهرالحسان في تفسير القرآن، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1418 ق.

22. ثقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسيني ارموي، انجمن آثار ملي، تهران، 1353 ش.

ص: 177

23. جويني، ابراهيم بن محمد، فرائد السمطين، تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت.

24. الحاكم النيسابوري، ابي عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، دارالمعرفة، بيروت، بي تا.

25. حرّ عاملي، محمد بن حسن، وسايل الشيعه، مؤسسة آل البيت، قم، 1409 ق.

26. الخطيب البغدادي، احمد بن علي، تاريخ بغداد أو مدينة السلام، دار الكتب العلمية، بيروت، 1417 ق.

27. خطيب تبريزي، ولي الدين محمد بن عبدالله، الإكمال في أسماء الرجال، مؤسسة أهل البيت، قم، بي تا.

28. الدارقطني، العلل الواردة في الاحاديث النبوية (علل الدار قطني)، دار طيبة، الرياض، 1405 ق.

29. الذهبي، محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، دارالكتاب العربي، بيروت، 1407 ق.

30. الذهبي، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، دارالمعرفة، بيروت، 1382 ق.

31. الرازي الجصاص، ابي بكر احمد بن علي، أحكام القرآن، دارالكتب العلمية، بيروت، 1415 ق.

32. الرازي، محمد بن عمر، التفسير الكبير، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1420 ق.

33. رضواني، علي اصغر، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، نشر مشعر، قم، 1387 ش.

ص: 178

34. السجستاني، سليمان بن اشعث، سنن ابي داود، دارالفكر، بيروت، 1410 ق.

35. السيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بكر، الجامع الصغير، دارالفكر، بيروت، 1401 ق.

36. الشافعي، محمد بن ادريس، الامّ، دارالفكر، بيروت، 1403 ق.

37. شوكاني صنعاني، محمد بن علي، نيل الأوطار، دارالجيل، بيروت، 1973 م.

38. صدر، سيدمحمد باقر، البحث حول المهدي، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، چاپ اول، 1417 ق.

39. صنعاني، عبدالرزاق بن همام، المصنف، دارالفكر، بيروت، 1409 ق.

40. الطبراني، سليمان بن احمد، المعجم الأوسط، دارالحرمين، قاهره، 1415 ق.

41. الطبراني، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، دار احياء التراث العربي، بيروت، بي تا.

42. الطبراني، سليمان بن احمد، كتاب الأوائل، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1408 ق.

43. طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري، مؤسسة آل البيت، قم، چاپ اول، 1417 ق.

44. الطبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، بي تا.

45. الطبري محمد بن جرير، جامع البيان، دارالفكر، بيروت، 1425 ق.

ص: 179

46. عجلوني، اسماعيل بن محمد، كشف الخفاء، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ق.

47. العكبري البغدادي (شيخ مفيد)، محمد بن نعمان، الارشاد، مؤسسة آل البيت، 1414 ق.

48. القرطبي، محمد بن احمد، تفسير قرطبي (الجامع لأحكام القرآن)، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1405 ق.

49. القشيري النيسابوري، مسلم بن حجاج، الجامع الصحيح، دارالفكر، بيروت، بي تا.

50. القندوزي الحنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة لذوي القربي، دار الاسوة، بي جا، 1416 ق.

51. كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1365 ش.

52. المتقي الهندي، علي بن حسام الدين، كنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1409 ق.

53. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.

54. المسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، دار الهجرة، قم، 1409 ق.

55. نسائي، احمد بن شعيب، السنن الكبري، دارالكتب العلميه، بيروت، 1411 ق.

56. النمري، ابوعمر يوسف بن عبدالله، التمهيد، مؤسسة الكتب الثقافية، بيروت.

57. هيثمي، نورالدين علي بن ابي بكر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، دارالكتب العلمية، بيروت، 1408 ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109